معنی کلمه لولی در لغت نامه دهخدا
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند.خاقانی.اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. ( کتاب المعارف ).
با ترکتاز طره هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان.کمال اسماعیل.مهبط نور الهی نشود خانه دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد.کمال اسماعیل.مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است.اوحدی.حب لولی گر از شکر باشد
حبةالقلب را بتر باشد.اوحدی.ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد.بدر جاجرمی.زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر.بدر جاجرمی.صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش.حافظ.فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.حافظ.لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری... ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141 ).
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی.هدایت.تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود.
و رجوع به لولیان شود.
|| نازک و لطیف و ظریف. ( برهان ).