معنی کلمه لوله در لغت نامه دهخدا
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب او از لوله ها در کوله ها...
ور درآن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید
زآنکه پیوسته ست هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.مولوی.آب حیات در لب اینان به ظن من
از لوله های چشمه کوثر مکیده اند.سعدی.ابریق گر آب تا به گردن نکنی
بیرون شدن از لوله تقاضا نکند.سعدی.خوایة؛ لوله سنان که سرنیزه در وی باشد. ( منتهی الارب ).
- خوشی ها را از لوله دماغ او برآوردن ؛ با عذاب و ایذاء لذات برده او را به آلام بدل کردن.
- لوله آفتابه ؛ نایژه ٔآن .
- لوله اطمینان ؛ لوله خمیده که در تجربیات شیمیائی برای جلوگیری از ترکیدن ظروف به کار است.
- لوله بخاری ؛ دودکش آن. استوانه شکلی که تنه ٔبخاری را به دیوار پیوندد یا مجرائی در دیوار گذشتن دود بخاری را.
- لوله تفنگ ؛ قسمت آهنین کاواک و دراز تفنگ که در قنداق جای دارد .
- لوله چراغ ؛ لوله لامپا. آبگینه استوانه شکلی که فراز چراغ نهند محیط بر شعله.
- لوله دماغ ؛ نای بینی.
- لوله سماور ؛ دودکش آن. آتش دان آن.
- مثل لوله آفتابه خون از بینی کسی سرازیر شدن ؛ بسیار و پیوسته آمدن آن.
|| درنوردیده چون طوماری. مطوی. ملفوفه : لوله کاغذ؛ طومار. لوله دعا. || لوکه که آرد نخود و گندم و امثال آن بود که بریان کرده و بعضی گویند یک مشت آرد گندم یا جو بریان کرده باشد که آن را خمیر کرده باشند. ( برهان ). و ظاهراً در این معنی مصحف لوله باشد.