معنی کلمه لوزینه در لغت نامه دهخدا
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه تر
بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش.ناصرخسرو.هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست ، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان. ( کیمیای سعادت غزالی ).
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی.سوزنی.اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی
کار لوزینه ما را به کرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی.سوزنی.در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک
لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟سوزنی.اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر
بینم لوزینه رضای صفاهان.خاقانی.کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده الماس در میان.خاقانی.ز لوزینه خشک و حلوای تر
به تنگ آمده تنگهای شکر.نظامی.به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد.نظامی.هرکه آرد حرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.مولوی.کودکان را حرص لوزینه و شکر
از نصیحتهاکند دو گوش کر.مولوی.لوزینه که سازوار جان است
در معده چو پر خوری زیان است.امیرخسرو.صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست
لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر.بسحاق اطعمه.ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی
ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی.احمد اطعمه شیرازی.- سیر در لوزینه خورانیدن ؛ فریفتن.
- سیر در لوزینه خوردن . رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود :