لوز
معنی کلمه لوز در لغت نامه دهخدا

لوز

معنی کلمه لوز در لغت نامه دهخدا

لوز. [ ل َ / لُو ] ( اِ ) بادام. ( دهار ) ( منتهی الارب ). معرب از فارسی. ( جمهره ابن درید از سیوطی در المزهر ) :
خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنار است.ناصرخسرو.بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.مولوی.تین انجیر و عنب انگور و بادام است لوز
جوز باشد گردکان ، بسر و رطب خرمای تر.بسحاق اطعمه.ابوریحان در صیدنه آرد: لوز،ابوعمرو گوید: بادام را قمروس گویند و به رومی میعه لش خوانند. بادام تلخ را به سریانی لوز اومری را گویند معروف و چنین گویند که اگر سرشاخهای بادام شیرین ببرند و روغن بمالند بادام او تلخ شود، به سبب آنکه روغن مسامات او را ببندد و حرارتی که در او باشد محتقن شود و مزه او را تلخ گرداند. «زه » گوید در موضعی از بوستانهای اردستان بادامی است که هر یک از او بشبه خریطه ای باشد و در آن خریطه نه مغز باشد. سر او را بشکافند، چنانکه سر خریطه را و مغز او را بیرون کنند. «ص اونی » گوید: بادام تلخ گرم و خشک است در درجه دوم زداینده است ، سدها بگشاید و درد تاسه را مفید بود ریگ گرده و مثانه بریزاند و اگر پیش از شراب از آن بخورند منع مستی کند بادام تلخ در گشادن سدها و زدودن اعضا قویتر باشد و هر دو نوع را چون بر بدن طلا کنند، کلف را ببرد و در دفع اخلاط غلیظ لزج که در سینه باشد طبیعت را یاری دهد. بادام شیرین گرم و خشک است در اول. || قسمی شیرینی. مخفف لوزینه. || موش. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ) :
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ.عنصری. || اَمرد. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ) :
لوزی که بود خرد، بود گوشت بگیرد
چون ریش درآورد فروکاهد پالان.طیان.|| در اصطلاح بنایان ، چسب : این خاک لوز دارد؛ چسبناک است.
لوز.[ ل َ ] ( ع اِ ) پناهگاه. ج ، الواز. ( مهذب الاسماء ).
لوز. [ ل َ ] ( ع مص ) پناه گرفتن به چیزی. || خوردن چیزی را. || رهائی یافتن. یقال : مایلوز منه ؛ رهائی نخواهد یافت از وی. ( منتهی الارب ).
لوز. [ ل َ وِ ] ( ع ص ) اِنّه لَعَوِزٌ لَوِزٌ؛ یعنی او محتاج است. از اتباع است. ( منتهی الارب ).
لوز. ( اِخ ) نام کرسی بخش پیرینه سفلی از ولایت آرژله گازست به فرانسه ، کنار خلیج پو. دارای 1292 تن سکنه.

معنی کلمه لوز در فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) موش .
( ~ . ) (اِ. ) چسب .
( ~ . ) (اِ. ) = لوزه : قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام ، لوز شیرازی ، لوز عسل ، لوز نارگیل .
( ~ . ) (ص . اِ. ) امرد، تاز.
(لُ یا لَ ) (اِ. ) بادام .

معنی کلمه لوز در فرهنگ عمید

بادام.

معنی کلمه لوز در فرهنگ فارسی

بادام، واحدش لو ه است
( اسم ) چسب : این خاک لوز دارد . ( چسبناک است ) .
یکی اسم اصلی و اولی بیت ایل است .

معنی کلمه لوز در دانشنامه عمومی

لوز (میناس گرایس). لوز ( به پرتغالی: Luz ) یک منطقهٔ مسکونی در برزیل است که در میناز ژرایس واقع شده است. لوز ۱٬۱۷۲ کیلومتر مربع مساحت و ۱۸٬۲۵۷ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه لوز در فرهنگ معین
معنی کلمه لوز در فرهنگ عمید

معنی کلمه لوز در ویکی واژه

لوزه: قسمی شیرینی که خود ا نواع مختلف دارد: لوز بادام، لوز شیرازی، لوز عسل، لوز نار
بادام.
امرد، تاز.
موش.
چسب.

جملاتی از کاربرد کلمه لوز

خورش لوز نوساخت چندین خورش که از بوی آن یافت تن پرورش
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال لانس، باشگاه فوتبال آسترا جورجو، و باشگاه فوتبال تولوز اشاره کرد.
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به تولوز، لیل، لیون، و گنگام اشاره کرد.
مرارت غمم از دل زدود شور لبت چو لوز تلخ که می گردد از نمک، شیرین
کن خوش‌ترین نواله که از دست او خوری لوزینه‌ای است خردهٔ الماس در میان
ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز هجران تو شیر شرزه را گیرد بز
ملایف در ۲ مه سال ۲۰۰۸، در سن ۷۲ سالگی، پس ازابتلا به سرطان لوزالمعده درگذشت.
در دلم هیچکسی دست نیابد ببدی تا درو مدحت فرزند وزیر الوزراست
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال نانسی، باشگاه فوتبال شامروک روورز، و باشگاه فوتبال تولوز اشاره کرد.
تعالی‌الله بنام ایزد زهی ای آسمان قدری که حکم نافذت پهلوزن امر قضا آمد
انوری دید به خواب آنکه جلال الوزرا چل درم داد سپیدش پی هندوی سیاه
اگر نیز پهلوزنی را بکشت ازو بهتری را قوی کرد پشت
دستور جلال‌الوزرا کز وزرا اوست آن شاخ که در باغ جلالت به برآمد
چون لب او نچشته ای حلوا گرچه لوزینهای تر زده ای