معنی کلمه لوری در لغت نامه دهخدا
از آن لوریان برگزین ده سوار
نر و ماده بر زخم بربط سوار.فردوسی.همانگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود.فردوسی.کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی.فردوسی.به هر یک یکی داد گاو و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری.فردوسی.بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد.فردوسی.صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.منوچهری.پس از هندوان [ به امر بهرام گور ] دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. ( مجمل التواریخ ).
رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب
لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.جمال الدین عبدالرزاق.لوریی گفت مرا در عرفات
که می وبنگ نگیرم پس از این.خاقانی.با ترکتاز طره هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.کمال اسماعیل.مهبط نور الهی نشود حجره دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.کمال اسماعیل.حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. ( گلستان سعدی ). و رجوع به لولی شود. || ظریف و لطیف و نازک. || علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. ( برهان ). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان.