معنی کلمه لوت در لغت نامه دهخدا
چون طفل خرد کو شود از لوتها بزرگ
جسم صغیر من شد از اسرار من کبیر.سوزنی.تا چنو خر ز بهر پشماگند
ببرد گاو لوت و نقل و شراب.سوزنی.دی مرا حاجب امیر بخشم
گفت رو کت امیر ندهد لوت.انوری.گه ز نان طفل می زن لوتهای معتبر
گه ز سیم بیوه می خر جامه های نامدار.کمال اسماعیل.رو که بر لوت شکر نی برزدم
کوری آن وهم کو مفلس بدم.مولوی.لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد و جان آشوفتن.مولوی.پیش او هیچ است لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوئیش بس.مولوی.گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشم از بهر قوت این بدن.مولوی.لوتش آورد و حکایتهاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت.مولوی.سایه رهبر به است از ذکر حق
یک قناعت به ز صد لوت و طبق.مولوی.نیست لوت چرب تیغ و خنجر است
جان بباید تافت چه جای سر است.مولوی.مرد گفتش گوشت کومهمان رسید
پیش مهمان لوت می باید کشید.مولوی.هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند.مولوی.ذات ایمان نعمت ولوتی است هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول.مولوی.چون روان باشی روان و پای نه
می خوری صد لوت و لقمه خوارنه.مولوی.شیرخواره کی شناسد ذوق لوت.مولوی.و طعامهم [ ای اهل بلاد هرمز ] السمک و التمر المجلوب الیهم من البصرة و عمان و یقولون بلسانهم «خرما و ماهی ، لوت پادشاهی » معناه التمر و السمک طعام الملوک.( ابن بطوطه ).
احمد ز ریاضت نشدت کشف بزن لوت
از اهل دل ار نیستی از اهل شکم باش.