لوامه

معنی کلمه لوامه در لغت نامه دهخدا

( لوامة ) لوامة. [ ل َوْ وا م َ ] ( ع ص ) لوامه. تأنیث لَوّام. سخت نکوهنده. بسیار ملامت کننده.
- نفس لوامه ؛ نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی نکوهد :
چون ز حبس دام پای او شکست
نفس لوامه بر او یابید دست.مولوی.

معنی کلمه لوامه در فرهنگ معین

(لَ وّ مَ یا مِ ) [ ع . لوامة ] (ص . ) بسیار ملامت کننده ، نکوهنده .

معنی کلمه لوامه در فرهنگ فارسی

( صفت ) مونث لوام . یا نفس لوامه . نفسی که آدمی را پس از ارتکاب گناهی ملامت کند : چون ز حبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست ( مثنوی لغ. )

معنی کلمه لوامه در ویکی واژه

لوامة
بسیار ملامت کننده، نکوهنده.

جملاتی از کاربرد کلمه لوامه

در تلاطم تا بود لوامه است با تواش صد جنگ و صد هنگامه است
وگر لوامه باشد در اقامت کند خود را ز فعل بد ملامت
در معاد نفس ظالم و آن نفس لوامه است
نفس بد فرمای از آنجا چون گذشت در طریق بندگی لوامه گشت
باین معنی یقین لوامه باشد پی دفع سواد جامعه باشد
اما چون اماره به ریاضت لوامه شود نور ممزوج با دود بیند. چون ملهمه گردد نور سرخ مشاهده نماید بعد از آن زرد، پس از آن سفید و آن از پاکی دل باشد.
چون ز بند دام باد او شکست نفس لوامه برو یابید دست
و اما محبتهایی که اسباب آن مختلف بود، مانند محبتی که سبب از یک طرف لذت بود و از طرف دیگر منفعت، چنانکه میان مغنی و مستمع، که مغنی مستمع را به سبب منفعت دوست دارد و مستمع مغنی را به سبب لذت، و میان عاشق و معشوق همین نمط بود، که عاشق از معشوق انتظار لذت کند و معشوق ازو انتظار منفعت، در این محبت تشکی و تظلم بسیار افتد، بل در هیچ صنف از اصناف محبت چندان عتاب و شکایت حادث نشود که در این نوع، و علت آن بود که طالب لذت استعجال مطلوب کند، و طالب منفعت در حصول مطلوب او تأخیر افگند، و اعتدال میان ایشان، الا ما شاء الله، صورت نبندد، و بدین سبب پیوسته عشاق متشکی و متظلم باشند، و بحقیقت ظالم هم ایشان باشند، چه استیفای تمتع از لذت نظر و وصال بتعجیل طلبند، و در مکافات آن تأخیر افگنند، یا خود بدان قیام ننمایند. و این نوع محبت را محبت لوامه خوانند، یعنی مقرون به ملامت، و اصناف این محبت نه در این یک مثال محصور باشد لکن مرجع همه با همین معنی بود که یاد کردیم.
و گر لوامه شد از قلب نوری بر او تابد کزو یا حضوری
و روا بود که نفس لوامه گوید ای تر دامن دم درکش و سر در گریبان حیرت کش قدر خود بشناس و اندازۀ عشق او بدان تو ذرۀ و او آفتاب اگرچه ذره را آفتاب سبب ظهورست فاما او را طاقت مقاومت آن نورست او پادشاه است و تو گدا و گدا را بر پادشاه عشق آوردن موجب هلاکی باشد و از غایت بی باکی باشد: