لوامع
معنی کلمه لوامع در فرهنگ معین
معنی کلمه لوامع در فرهنگ عمید
معنی کلمه لوامع در فرهنگ فارسی
( صفت ) جمع لامع ولامعه : ۱- درخشنده ها رخشانها .۲- انوار ساطعه که لامع میشود باهل بدایات از ارباب نفوس طاهره و منعکس میگردد از خیال بحس مشترک . و بواسط. حواس ظاهره مشاهده میشود .
معنی کلمه لوامع در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه لوامع
چندان تابد لوامع نور ک آیینه شود هم از میان دور
یک ذره از لوامع نورت غزاله برد ک شمه از روایح خلقت غزال یافت
یک لمعه از لوامع خورشید روی او بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده
شنگی: احکام طوالع و لوامع انوار است، از حضرت اللّٰه تعالی و تقدس در ماده.
نماز شام نه از پرتو لوامع مهر برنگ لاله بود ذیل چرخ ازرق فام
کس ظلمت حادث بجان باز گدازد از نور قدم چونکه بتابید لوامع
و از این جمله لوائح و طَوالِع و لوامِعْ است. لفظهائیست یک بدیگر نزدیک، بس فرقی نیست میان ایشان و این صفت اصحاب بدایات بود بنزیک شدن بدل و روشنائی آفتاب معرفت ایشانرا هنوز روشن نشده باشد ولیکن حق سبحانَهُ وتعالی روزی دل ایشان میدهد بهر وقتی، چنانک گوید. لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وعَشیِّاً هرگاه که آسمان دل ایشان تاریک شود بمیغ حظوظ، برق کشف بدرفشد ایشانرا و لوامع قرب رخشنده گردد و ایشان در وقت ستر منتظر باشند لوائح را چنانک همی گوید شعر:
زان بادهکز لوامع آن تا به روز حشر اسرار آفرینش یک سر شد آشکار
لوامع پیداتر بود از لوائح و زوالش بدین زودی نباشد دو وقت یا سه وقت بماند ولیکن چنان بود کی گفته اند درین معنی. شعر: وَالْعَیْنُ باکیةٌ لَمْ تُشْبِعِ النَظرا. چون بتابد ز تو منقطع کند ترا و جمع کند بخود ولیکن هنوز نور روز تمام نشده باشد کی لشکر شب بر وی تاختن آرد چنانک گفته اند شعر:
لمعه تافت خوش چو نور علی لامع از وی همه لوامع شد