لواحق

معنی کلمه لواحق در لغت نامه دهخدا

لواحق. [ ل َ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لاحق. ملحقات. پیوستها به دنبال چیزی. ( منتخب اللغات ). || ج ِ لاحقة : و بر آنجمله که در احیای سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آن رابه لواحق خویش بیاراست. ( کلیله و دمنه ). گمان نمی باشد که شنزبه سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. ( کلیله و دمنه ). به قضاء سوابق حقوق نعمت ملک رضی نوح و لواحق امیر ابوالحرث که سلاله ملک و وارث تاج و تخت اوست ایستاده ایم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). آنچه طرف ختای است به صاحب محمود یلواج که سوابق بندگیها به لواحق هواداری مقرون گردانید. ( جهانگشای جوینی ). || در اصطلاح منجمان ، عبارت است از خمسه مسترقه و آن پنج روز از سال اصطلاحی است و بیان آن در لفظ سنه بگذشت. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

معنی کلمه لواحق در فرهنگ معین

(لَ حِ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) جِ لاحقه و لاحق .

معنی کلمه لواحق در فرهنگ عمید

= لاحقه

معنی کلمه لواحق در فرهنگ فارسی

جمع لاحقه
( صفت و اسم ) جمع لاحق لاحقه : ۱- پیوسته ها بدنبال چیزی مقابل سوابق : بر آن جمله که در احیای سوابق امیر عادل ناصر الدین والدوله ... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست و رسوم ستود. او را تازه و زنده گردانید . ۲- ملحقات ضمایم : از علوم اعداد و مقادیر و لواحق آن ... ۳ - حوادث تازه مقابل سوابق : و بروزگار از هر دو جانب تمکن یافته و قدیم و حدیث آن بهم پیوسته و سوابق بلواحق مقرون شده ... ۴- توابع ناحیه ای اعمال : و در آن محال عاطفت پادشاهانه ایالت و ولایت همدان و نهاوند و بروجرد و... لر کوچک باتمام توابع و لواحق با میرزاده رستم رجوع فرمود . ۵- خمس. مسترقه پنج. دزدیده .

معنی کلمه لواحق در ویکی واژه

جِ لاحقه و لاح

جملاتی از کاربرد کلمه لواحق

اصطناع حق شناس و طاعت حق پرورش سابق انعام را زاحسان لواحق ساخته
که چون لواحق خدمت شود بسابقه ضم بود نصیب من از خدمت تو کرم و حزن
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ الایة... من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم. آه از قسمتی در ازل رفته، قسمتی نه فزوده نه کاسته، یکی رانده و حبلش گسسته، یکی شسته و کردار او شایسته، این بایسته و آن نابایسته! چه توان قاضی در ازل چنین خواسته!؟ آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدی ببر آید، و اشخاص بیزاری بدر آید، و از هدم عدل گرد نوایست بر آید. آنت فضیحت و رسوایی، ماتم بیگانگی، و مصیبت جدایی، و این شادی آن روز بیزاری که بایسته را آفتاب دولت بر آید، و ماه روی کرامت در آید، کار او از هر کس نیکوتر آید، درخت امید ببر آید، اشخاص فضل بدر آید، شب جدایی فرو شود و روز وصل بر آید، او را بعنایت بر آراید، و بفضل بار دهد، و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد، گاه مهر پرده بردارد، تا رهی بعیان می‌نازد، گاه غیرت پرده فرو گذارد، تا رهی در آرزوی عیان می‌زارد و میگوید: کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است! ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است! هر خانه‌ای که حد آن وا تو است آبادان است. هر دل که در آن مهر تست شادان است. آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است، شاد آن دلی که بمهر تو نازان است!
از یمن آن سوابق و تاثیر آن همم هر دم ز غیب دولت او را لواحقست
ز نفخ لواحق شود همچو عیسی بروح نباتی مصور شکوفه