لهی

معنی کلمه لهی در لغت نامه دهخدا

لهی. [ ل ُ هی ی ]( ع اِ ) ج ِ لهاة. ( منتهی الارب ). رجوع به لهاة شود.
لهی. [ ل ُ ها ] ( ع اِ ) ج ِ لهوة. ( منتهی الارب ). رجوع به لهوة شود: فان اللها تفتح باللهی. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281 ).
لهی. [ ل ِ ] ( اِ ) رخصت. اجازه. ( از برهان ) :
گر زنش را به لفظ بخارائی عادتی
گویم لهی کنی که بگایم لهی کند.سوزنی ( از جهانگیری ).( شاید از لهیدن ، مقلوب هلیدن باشد؟ ).
لهی.[ ل ُ هی ی ] ( ع مص ) لهیان. دوست داشتن چیزی را و شگفتی از آن. || فراموش کردن چیزی را. ( منتهی الارب ). مشغول شدن از چیزی و دست بداشتن از آن. ( زوزنی ). || تسلی یافتن. || روی گردانیدن. || غفلت ورزیدن از چیزی. || گذاشتن و ترک دادن ذکر چیزی را. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه لهی در فرهنگ معین

(لِ ) (اِ. ) رخصت ، اجازه .

معنی کلمه لهی در فرهنگ عمید

ر خصت، اجازه، پروانه.

معنی کلمه لهی در فرهنگ فارسی

( اسم ) اجازه رخصت .
لهیان . دوست داشتن چیزی را و شگفتی از آن . یا فراموش کردن چیزی را .

معنی کلمه لهی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)هی (۶۴ بار)

معنی کلمه لهی در ویکی واژه

رخصت، اجازه.

جملاتی از کاربرد کلمه لهی

الهی دستم گیر که دست آویز ندارم، و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی می زد آواز ترا سن که دیگر کس نمی‌دیدت سر سن
رو سوی عالم باقی آورد به عنایات الهی واثق
بروزی چند با فر الهی نظامی ساز کردی بس منظم
الهی اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن.
همه ممنون نعمت اللهیم نعمت الله از همه می جو
چشم وحدت بین به دست آری اگر چون آفتاب در دل هر ذره ای نور الهی بنگری