له شدن

معنی کلمه له شدن در لغت نامه دهخدا

له شدن. [ ل ِه ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لهیدن. متلاشی شدن چنانکه آلوئی در زیر پای.

معنی کلمه له شدن در فرهنگ معین

(لِ. شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - مضمحل گشتن . ۲ - حسرت خوردن .

معنی کلمه له شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- مضمحل گشتن . ۲- کوفته شدن خرد شدن .

معنی کلمه له شدن در ویکی واژه

مضمحل گشتن.
حسرت خوردن.

جملاتی از کاربرد کلمه له شدن

زینت دنیا ندارد این قدر واله شدن سرخ و زردش، چون شفق نظاره واری بیش نیست
ممنون چرخ سفله شدن سخت خجلت است تا از اثر تهی‌ست دعا مستجاب‌گیر
آسیب له شدگی در نتیجه له شدن بدن توسط یک جسم است. سندرم کراش یک نتیجه سیستمیک رابدومیولیز و متعاقب آن آزاد شدن محتویات سلولی است. شدت سندرم له شدگی به مدت و میزان له شدگی و همچنین حجم عضله آسیب دیده بستگی دارد. این می‌تواند ناشی از آسیب‌های کوتاه مدت و با شدت زیاد (مانند له شدن زیر آوار ساختمان) یا آسیب‌های کم شدت و طولانی مدت مانند کما یا بی حرکتی ناشی از مواد مخدر باشد.
من بهوای نوگلی نغمه سرا و بلبلان از گل بوستان خود جمله شدند بدگمان
در سدهٔ ۱۷ (میلادی)، دانشمندان متوجه این مسئله شدند که سیارات به دور خورشید حرکت می‌کنند. مدل‌های مکانیکی منظومهٔ شمسی برای نشان دادن این موضوع ساخته می‌شدند. این دستگاه‌های جهان‌نما به نام «ارری» مشهور شد زیرا نخستین بار برای «ارل ارری» ساخته شد.
جهانیان همه واله شدند و می‌گفتند یکی که: کو تن و جان؟ و یکی که: کو دل و دین؟
بر موکب آن سباع زد دست تا جمله شدند بر زمین پست
چون صبح جهان افروز مشاطه وار کله ظلمانی را از پیش برداشت و جمال روز روشن را بر اهل عالم جلوه رد اقربای زن جمله شدند و حجام را پیش قاضی بردند و قاضی پرسید که: بی گناه ظاهر و جرم معلوم مثله کردن این عورت چرا روا داشتی؟ حجام متحیر گشت و در تقریر حجت عاجز شد. قاضی بقصاص و عقوبت او حکم کرد.
کاندران رادان همه گمره شدند موشکافان جهان ابله شدند
از ناله شدند راست چون نال عشاق حزین بی نوایش
او قبل از سال ۶۱۶ با عمر بن خطاب ازدواج کرد.: 92  و صاحب دو پسر بنام‌های زید و عبیدالله شدند.
این جماعت جملگی از ره شدند سوی او رفتند پس ابله شدند
جواب این سؤال بر آن وجه که پیش ازین پرسید، داده‌ایم پیش ازین، و برین وجه که اینجا همی پرسد، آنست که گوییم: جنس کل انواع نیست بل جنس نام مجموع انواع است، ونوع نیز کل اشخاص نیست، بل نام کل اشخاص است، و هر یکی از جمله شدن اجزاموجود شود نه جزو از پدید امدن کل موجود شود؛ و نخست شخص باشد تا چو شخصهاء بیک صورت جمع شوند نام آن جمع نوع باشد، همچنانک نخست جزوی باشد تا چو جزوها جمع شودمر آن جمع (را) کل گویند.