معنی کلمه لند در لغت نامه دهخدا
یا ایها اللوند مرا پای خاست لند.( از فهرست دیوان سوزنی ).توئی که لندی و سیکی به هندوی و به ترکی
توئی که... و ایری به فارسی و به تازی.سوزنی.
لند. [ ل ُ ] ( اِمص ) اسم از لندیدن به معنی زیر لب سخن گفتن. ژکیدن و آهسته در زیر لب سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه. ( برهان ). دندیدن. سخن کردن باشد از خشم و غضب در زیر لب و آن را دندیدن و ژکیدن گویند. ( جهانگیری ). صاحب آنندراج گوید: مولوی در قصه خضر و موسی و خراب کردن دیوار و دوباره ساختن و آب و خاک آوردن موسی گفته :
برد فرمانش ولی لندش فزود
کاین که ما کردیم کاری هرزه بود.
و رجوع به لندش شود.
|| شکایت :
چه خیل پیاده چه خیل سوار
ز بدخواه چندان بیفکند خوار
که مر مر گرا گشت چنگال کند
شد از دست او پیش یزدان به لند.اسدی ( گرشاسب نامه اسدی ). || ( فعل امر ) امر باشد به لندیدن و ژکیدن. || سخنان گزاف گفتن و لاف زدن. ( برهان ). لاف و گزاف. ( آنندراج ) :
گرچه صرصر بس درختان میکند
بر گیاه سبز احسان می کند
بر ضعیفی گیاه آن باد تند
رحم کرد ای دل تو از قوت ملند.مولوی.
لند. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه شهرستان ساری ، واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، معتدل ،مرطوب و مالاریائی و دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و مختصرگله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. گله داران زمستان به قشلاق قره طقان میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). رجوع به لندر و مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 130 شود.
لند. [ ل ُ ] ( اِخ ) نام شهری از سوئد جنوبی ، دارای 23000 تن سکنه و دانشگاهی مشهور.