معنی کلمه لنجه در لغت نامه دهخدا
کفش صندوق و مخبث ... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.لبیبی.در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست ، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است :
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه.منوچهری.از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفته صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم :
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه ، من باز گه جولان.خاقانی.به خنده گفتن شیرینش دیدید
به لنجه رفتن رعناش بینید.نزاری.شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل
به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.ابن یمین.|| لنجه کردن ، دبه کردن ( در تداول مردم خراسان ).
لنجه. [ ل ُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب. || گردبرگرد دهان. ( برهان ).
لنجه. [ ل َج َ / ج ِ ] ( اِمص ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی. ( از برهان ).