لنبه

معنی کلمه لنبه در لغت نامه دهخدا

لنبه. [ لُم ْ ب َ / ب ِ ] ( ص ) مردم بزرگ تن و فربه. ( صحاح الفرس ). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). فربه تن بزرگ. ( فرهنگ اسدی ). شخصی فربه و بزرگ تن بود. ( اوبهی ). فربه. مقابل لاغر. ( برهان ).فربه و سرین بزرگ. ( آنندراج ). بزرگ سرین :
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.عماره.|| بزرگ. مقابل کوچک. || به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. ( برهان ). || مرغ لنبه ، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد.
لنبه. [ لَم ْ ب َ / ب ِ ] ( ص ) گرد و مدوّر. ( جهانگیری ). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. ( برهان ). || تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجة بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود.

معنی کلمه لنبه در فرهنگ معین

(لُ بِ ) (ص . ) نک لَنبر.

معنی کلمه لنبه در فرهنگ عمید

۱. فربه، چاق.
۲. نرم و ملایم، مانند نان کلفت و تازه.

معنی کلمه لنبه در فرهنگ فارسی

فربه، چاق، نرم وملایم مثل نان کلفت وتاره
( اسم ) ۱- فربه و پرگوشت لنبک . ۲- بزرگ سرین : چرا که خواجه بخیل وزنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه . ( عماره لغ. ) ۳- بزرگ مقابل کوچک .

جملاتی از کاربرد کلمه لنبه

مردم لنبه‌سر که بنشینند مصلحت همچو تو درین بینند
سرخ رویی کلنبه همه از حلوا بود زعفران نقش همین داشت که بدنام افتاد
النبهانیه (به عربی: النبهانیة) یک منطقهٔ مسکونی در عربستان سعودی است که در استان قصیم واقع شده‌است.
کلنبه پیرهن قرمشی از آن پوشید که هست عید و به خوبان حریر زرد نواست
زدم چندان لگد بر دنبه او که شد چون کون قزغان لنبه او