لمشت
جملاتی از کاربرد کلمه لمشت
بسم اللَّه الرحمن الرحیم ذابت اشباح الطالبین فی عرصة کبریائه. تفطّرت ارواح المریدین فی عز بقائه احترقت قلوب المشتاقین فی تعزز جلاله و جماله و ببهائه.
نه مدح تو بود اینکه منظوم شد ولکن شکونا الی المشتکی
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهای قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ اراد به الکتاب الذی عند اللَّه، المشتمل علی ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا ای ما ترکنا فی القرآن من شیء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ ای لکل شیء یحتاج الیه فی امر الدین.
اَلْحَمدُللّهِ الّذی کَشَفَ لِأولیائِه بَواطِنَ مَلکوتِهِ، وَقَشَعَ لِأَصفیائِهِ سَرائرَ جبروتِهِ، وَأراقَ دَمَ المحبّینَ بِسَیفِ جَلالِه، وأذاقَ سِرَّ المشتاقینَ رَوْحَ وِصالِه. هو الْمُحیی لِمَواتِ الْقُلوبِ بأنوارِ إدراکه، وَالمُنعِشُ لها بِراحَةِ رَوْحِ الْمَعْرِفَةِ بَنَشْرِ أسمائه. وَالصَّلوةُ علی رَسولِهِ مُحمَّدٍ و عَلی آله و أصحابه.
مرکب العشق موصل العشاق فلهذا ارادة المشتاق
حکایت کنند که ذو النون مصری مردی را دید که ظاهری شوریده داشت گفت دلم او را میخواست و بولایت وی گواهی میداد، اما نفس من او را مینخواست و مینپذیرفت، ساعتی درین اندیشه بودم میان خواست دل و ردّ نفس. آخر آن جوانمرد بمن نگرست یا ذو النون الدّر وراء الصدف، گفت صدف انسانیّت را چه بینی؟ آن در بین که در درون صدف است آری چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفی درو گوهر بود، چنانک نه در هر شاخی میوه و ثمر بود، نه در هر چاهی یوسف دلبر بود، نه بر هر کوهی موسی انور بود، نه در هر غاری احمد پیغامبر بود، نه در هر دلی یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانی مهر جانان بود، دلی که درو یاد اللَّه بود در کنف رعایت و در خدد حمایت معصوم بود، جانی که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقه نور بود، اینست که آن عزیز روزگار گفت قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض، فیعرضهم اللَّه علی الملائکة، فیقول هؤلاء المشتاقون الیّ، اشهدکم انّی الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الی اللَّه اشتاق الیه کل شیء. قال بعض المشایخ انا ادخل السّوق و الاشیاء تشتاق الیّ و انا عن جمیعها حرّ. و اعجب من هذا ما حکی عن محمد بن المبارک الصوری قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی طریق بیت المقدس، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمّانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتا من اصل الرمانة یا ابا اسحاق، اکرمنا بان تأکل منا شیئا، فطأطأ ابراهیم رأسه فقال ثلث مرّات. ثم قال یا محمد کن شفیعا الیه لیتناول منّا شیئا، فقلت یا ابا اسحاق لقد سمعت، فقام و اخذ رمّانتین، فاکل واحدة و ناولنی الأخری، فاکلتها و هی حامضة و کانت شجرة قصیرة. فلمّا رجعنا مررنا بها، فاذا هی شجرة عالیة و رمانها حلو و هی تثمر فی کلّ عام مرّتین، و سمّوها رمّان العابدین و یأوی الی ظلّه العابدون.
رسالة فی طریقة استخدام الصفیحة المشترکة .
بانگ برزد کاسبها را ارخری می فروشم فاش این المشتری
کتاب نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق در اروپا به «کتاب راجر» مشهور است.
رش من نور شوقه و به اشرقت ارض قلبی المشتاق
قوله: وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً اشارة الی الریاح الصبحیة تحمل انین المشتاقین الی ساحات العزّة ثمّ تأتی بنسیم القربة الی مشام اسرار اهل المحبّة فیجدون راحة من غلبات اللوعة و فی معناه انشدوا:
ای خداوند اعلم! ای مهیمن اکرم، ای صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزی که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم. بداود وحی آمد که یا داود ذکری للذاکرین و جنتی للمطیعین و کفایتی للمتوکلین و زیادتی للشاکرین، و رحمتی للمحسنین و انسی للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. ای داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسی ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزای اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدی فلیظن بی ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوی نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوی نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.