لم یزل.[ ل َ ی َ زَ ] ( ع ص مرکب ) آنکه همیشه بوده است. پایدار. جاودان همیشه و پاینده و بی زوال و عبارت از ذات حق تعالی ( و لم یزل در اصل یزال بود، و چون لم جازم بریزال درآوردند آخرش را جزم کردند الف به التقای ساکنین افتاد ). ( غیاث ): موجود لم یزل ؛ قدیم : ای به گزین حضرت سلطان خسروان وی جد تو گزیده سلطان لم یزل.سوزنی.به توکل زیید وروزی را وجه جز لطف لم یزل منهید.خاقانی.ناگزیر جملگان حی قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر.مولوی.چون موسی بر لم یزل و لایزال حکمی کرد که او را استحقاق نبود داغ فرمان بر جبین خیال او نهادند. ( کلیات سعدی مجلس سوم ص 11 ). تا وقتی که سلطان لم یزل و پادشاه ذوالمنن موقف سلطانی را به فضل رأفت و مرحمت بیاراست. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 14 ).
معنی کلمه لم یزل در فرهنگ معین
(لَ . یَ زَ ) [ ع . ] (ص . ) بی زوال ، جاودان .
معنی کلمه لم یزل در فرهنگ عمید
۱. بی زوال، پاینده، جاودان. ۲. از صفات باری تعالی.
معنی کلمه لم یزل در فرهنگ فارسی
( فعل صفت ) ۱- پایندذه بی زوال جاودان : سلطان بی وزیر و خداوند لم یزل دانای بی تفکر و دارای بی دل . ( آثار الوزرائد عقلی ) ۲ - صفتی است از صفات خدای تعالی . یا لم یزلی . ( صفت ) منسوب به لم یزل : ۱- جاودانی همیشگی . ۲- خدایی الهی : عنایت ازلی دار سکون و انتقال شامل احوال و لطف لم یزلی در نزول و ارتحال کافل نظم امور .. آن که همیشه بوده است پایدار
معنی کلمه لم یزل در ویکی واژه
بی زوال، جاودان.
جملاتی از کاربرد کلمه لم یزل
نوشته منشی دوان صنع لم یزلی بمشک بر ورق لاله ات مثال جمال
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع. در کوکب نگرست گفت: «هذا رَبِّی» ای: هذا دلیل علی ربی، لأن ربی لم یزل و لا یزال، و هذا قد أفل «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». پس بآخر جمال حقیقت او را روی نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت. روی از همه بگردانید، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، و جبرئیل را گفت: اما الیک فلا. اول عالموار شد، آخر عارف وار آمد.
کردگار جان و تن پروردگار مرد و زن کردگار لم یزل پروردگار لا یزال
چشم جان بگشا و نور لم یزل جلوه گر بین از در و دیوار دل
کون جامع که حادث ازلی است مجمع فیضهای لم یزلی است
زین حکایت کرد آن ختم رسل از ملیک لا یزال و لم یزل
تا خریدم دین عشق لم یزل صد هزاران جان و دل کردم مراد
صبح ازل میدمد که افق لم یزل شام ابد می رمد از دم شمس النهار
چو فیضم لم یزلی است این، تو نیز تاریخش اگر طلب کنی از (فیض لم یزل) دریاب
دوش بر اوج لا مکان خیمه اصطفا زدم نوبت ملک لم یزل بر در کبریا زدم
شور شراب لم یزلی در سر است و بس جز مست بادۀ ازلی هوشیار نیست