لقمه لقمه

معنی کلمه لقمه لقمه در لغت نامه دهخدا

لقمه لقمه. [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] ( ق مرکب ) اندک اندک : گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته. ( گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه لقمه می اندوخت. ( گلستان ). || ( ص مرکب ) پاره پاره : لباسش لقمه لقمه است ؛ از پارگی جای سالم ندارد.

معنی کلمه لقمه لقمه در فرهنگ معین

( ~ . ~ . ) [ ع . ] (ق مر. ) ۱ - کم کم ، اندک اندک . ۲ - پاره پاره .

معنی کلمه لقمه لقمه در فرهنگ فارسی

۱- کم کم اندک اندک : گدایی بود که هم. عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته . ۲- پاره پاره : لباسش لقمه لقمه است از پارگی جای سالم ندارد .

معنی کلمه لقمه لقمه در ویکی واژه

کم کم، اندک اندک.
پاره پاره.

جملاتی از کاربرد کلمه لقمه لقمه

هر دهن باز در تماشایش در طبق لقمه لقمه حلوایش
از درد، لحظه‌لحظه بریزی به رخ سرشگ کزتنت لقمه لقمه خورد چنگ روزگار
زان لحظه لحظه‌، لحظهٔ عمر عزیز تلخ زان لقمه لقمه‌، لقمه ی آمال ناگوار
شکال گفت: من در کشتن تو چنان یک جهت نیستم که به هیچ وجه از آن باز نایستم، خاطر خود را از اختیار بپرداختم و تو را در این صورت مخیر ساختم، اگر خواهی به یک ضربت پنجه جان تو را بستانم و اگر خواهی لقمه لقمه تو را طعمه خود گردانم!
لقمه لقمه ز آتش دوزخ اندین مردری شکم کردن
از سوزش روزه نور گردی چون شمع وز ظلمت لقمه لقمهٔ خاک شوی
نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را به زیر چشم ببیند به دل شمار کند
می نهد آن دگر ز نفس دغل لقمه لقمه در آستین و بغل