معنی کلمه لقب در لغت نامه دهخدا
آن کت کلوخ روی لقب کرد نغز کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.منجیک.به شهری کجا نرم پایان بدند
سواران پولادخایان بدند
کسی را که بینی تو پای از دوال
لقب شان چنین بود بسیار سال.فردوسی.به عید رفت به یک نام و بازگشت ز عید
نهاده خلق مر او را هزار گونه لقب.فرخی.ما را سخن فروش نهادی لقب ، چه بود
خواجه ز ما به زر نخریدی همی سخن.فرخی.تریاق بزرگ است و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب این است.منوچهری.آنچه غرض بود بیاوردم از این سه لقب : ذوالیمینین ، ذوالریاستین و ذوالقلمین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137 ). وی را [محمود را] لقب سیف الدوله کردند. ( تاریخ بیهقی ص 197 ). و با خانان ترکستان مکاتبت کنند و ایشان را هیچ لقبی ارزانی ندارند. ( تاریخ بیهقی ص 294 ). در منشور، این پادشاه زاده را خوارزمشاه نبشتند و لقب نهادند. ( تاریخ بیهقی ص 361 ).
نشگفت کز او من زمن شدستم
زیرا که مر او را لقب زمان است.ناصرخسرو.بر لذت بهیمی چون فتنه گشته ای
بس کرده ای بدانکه حکیمت بود لقب.ناصرخسرو.وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارث فعل کرام باید کرد.ناصرخسرو.