لعابی

معنی کلمه لعابی در لغت نامه دهخدا

لعابی. [ ل ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به لعاب. آنچه از خیسانیدن او در آب اجزای آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج به هم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود. هر چیز که چون رطوبت بیند و لزوجتی در او پیدا شود، چون : خطمی و بهدانه. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعابی به ضم لام نزد پزشکان دارویی است که از خواص آن ، آن است که چون تصفیه و از فضولات پاک شود اجزاء آن دارو از یکدیگر جدا و من حیث المجموع به لعابی لزج تبدیل گردد، مانند خطمی. کذا فی الموجز - انتهی.
- کاسه یا بشقابی لعابی ؛ که بر روی فلز آن از پشت و روی لعاب داده باشند.

معنی کلمه لعابی در فرهنگ عمید

ظرف یا چیز دیگر که روی آن را لعاب داده باشند، لعاب دار.

معنی کلمه لعابی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به لعاب : ۱- آنچه که از خیسانیدن آن در آب اجزائ اش مخلوط بر طوبت شود وماده ای لزج بهم رسد و چون برشته کنند چسبندگی آن بر طرف شود . ۲- دارویی است که از خواص آن این است که چون تصفیه و از فضلات پاک شود . اجزا ی آن دارو از یکدیگر جدا و بلعابی لزج تبدیل گردد ( مانند خطمی ) ۳- ظرف سفالین که روی آنرا بلعاب اندود کرده باشند لعاب دار .

معنی کلمه لعابی در فرهنگستان زبان و ادب

[زیست شناسی- علوم گیاهی] ← لعاب دار

جملاتی از کاربرد کلمه لعابی

بر زمین انداختی در ره لعابی از دهان خطه اموات را در یک دم احیا کرده‌ای
که از وحشت نگردند آفتابی اگرکردند قدری بد لعابی
هر چه من گفتم، او جوابی داد من زر افشاندم، او لعابی داد
جای گریه‌ست بر مصیبت پیر تو چو کودک هنوز لعابی
بدین مخمور دردی نوش از آن می شربتی در ده دل محرور بیماری لعابی هم نمی ارزد
صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا کاسد کند این صهبا صد خمر لعابی را
گلو درد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار
شوق لب شیرینت از خار عسل بارد زنبور عسل هرگز زین گونه لعابیده
رمحش بود آن افعی پیچان‌که بنابش از خون بداندیش بود سرخ لعابی
برداشت سر ز خاک و لبش بر لبان نهاد وآنگه لعابی از دهنش در دهن فتاد