لعاب

لعاب

معنی کلمه لعاب در لغت نامه دهخدا

لعاب. [ ل ُ ] ( ع اِ ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه. بفج. برغ. ( منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق. بزاق. بصاق. غلیز. آب دهان را لعاب گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). لیزآبه. و ان علق ( الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه. ( ابن البیطار ).
از شرف مدح تو در کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب.ناصرخسرو.چو زهر گردد در کامها لعاب دهن
چومار پیچد در یالها دوال عنان.مسعودسعد.گر آنچه هست بر این تن زنند بر دریا
برنج دُرّ دهان صدف لعاب کنند.مسعودسعد.راست بر ره چگونه تیز رود
وز لعابش چرا خبر باشد.مسعودسعد ( در وصف قلم ).به شرط آنکه اگر سگ شوی مرا نگزی
لعاب درنچکانی به کاسه خوردی.سوزنی.چه عجب زآنکه گوزنان ز لعابی برمند
که هزبرانش در آب شمر آمیخته اند.خاقانی.چون از لعاب شیر نر دندان گاو است آب خور
تیغش بر اعدا از سقر زندان نو پرداخته.خاقانی.یا لعاب اژدهای حمیری
بر درفش کاویان خواهم فشاند.خاقانی.شمه ای از خاطرش گر بدمد صبح وار
مهره نوشین کند در دم افعی لعاب.خاقانی.قومی از فضله های آب دهانش
در لب من لعاب دیده ستند.خاقانی.مار زرینش نوش مهره دهد
چون عبیر از لعاب میچکدش.خاقانی.صاحب آنندراج گوید: با لفظ زدن و افشاندن و ریختن و نهادن مستعمل است :
در کام طفل خصم تو چون دایه شیر کرد
گردون لعاب عقربیش در لبان نهاد.سلمان.همچو کرم پیله از دیبا و اطلس فارغم
بر تن عریان لعابی از دهان افشانده ام.حسین ثنائی.عنکبوتی دانمش کز غایت بی دانشی
روز و شب بر دوک نادانی لعابی میزند.حسین ثنائی.روآم ؛ لعاب دهن. لعم ؛ لعاب دهن. العاب ؛ لعاب رفتن از دهان. لعابناک شدن دهان. ( منتهی الارب ). || آنچه از لزوجت برآید از چیزهایی که پس از تر نهادن. ( خیساندن ) لزج گردند. هر چیزی که غلظلت و چسبندگی دارد. ( غیاث ). لزوجت روان پاره ای ریشه ها یا دانه هاو جز آن که با جوشانیدن یا تر نهادن گیرند. ماده لزج که در بعضی چیزها باشد، چون : اسپغول و دانه آبی و تخم کتان و تخم بارتنگ و تخم تو دری و مرو و آنچه بدین ماند. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). لیزآبه . پَت ، لعاب سپستان ، لعاب بارهنگ ، لعاب قدومه لعاب اسفرزه ، لعاب وهنگ ، لعاب ریشه خطمی ، لعاب صمغ، لعاب بزرقطونا. صاحب اختیارات بدیعی گوید: مختلف بود به سبب انواع و به حسب مزاج شخص و قوت وی منضج و محلل بود و کلف و نمش را زایل گرداند و محلل خون مرده بود. || لعاب که به سفالینه دهند. سوثا. سینی :

معنی کلمه لعاب در فرهنگ معین

(لَ عّ ) [ ع . ] (ص . ) بازیگر، بازیکن .
(لُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آب دهن ، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد. ۲ - روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند.

معنی کلمه لعاب در فرهنگ عمید

۱. بسیار بازیگر.
۲. بازیکن.
۱. (زیست شناسی ) آب دهن، بزاق.
۲. هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد.
۳. مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند.
۴. روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود.
۵. آهار.
= لعاب دادن: (مصدر متعدی )
۱. پوشش ظریف از لعاب به شی ء سفالی یا فلزی دادن.
۲. (مصدر لازم ) غلیظ شدن.

معنی کلمه لعاب در فرهنگ فارسی

آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظوچسبیده باشد، آب دهان
( اسم ) ۱- آب دهن خدو خیو : از شرف مدح تو درکام من گرد عبیر است و لعابم گلاب . ( ناصر خسرو .۲ ) ۴٠- آب غلیظ که از بعض داروها ی خیسانیده بر آید ( مانند لعاب بزر قطونا ) یا بعض جانوران آنرا تولید کنند ( مانند لعاب عنکبوت ) . ۳- درخشش و جلا ی روی سفال و کاشی که علاوه بر جنب. تزیینی باعث نفوذ ناپذیری آنچه لعاب داده شده است میگردد و آن در اصل عبارتست از شیش. مذاب یا سنگ چخماق شیشه یی که بوسیل. حرارت بصورت مایع در آمده است . لعاب ممکن است شفاف یا مات حاکی ماورائ و یا حاجب ماورائ باشد . لعابهاب رنگین را بوسیل. افزودن اکسیدن های فلزی مانند سرب و قلع و غیره تهیه میکنند . ۴- برف : ابر آمدو چون گوزن نالید بر کوه لعاب ازان بر افکند . ( خاقانی . سج.۵٠۹ ) یا لعاب حیه . زهر مار . یا لعاب روان . شراب می . یا لعاب زمرد نقاب . شراب می . یا لعاب سحاب . باران . یا لعاب شمس . چیزی که چون تار عنکبوت در صحراها بوقت گرمی هوا پدید آید خیط باطل مخاط شمس مخاط شیطان ریق الشیاطین . یا لعاب شیطان .لعاب شمس . یا لعاب عنکبوت . ۱- تار عکبوت : لعاب عنکبوتان مگس گیر همایی را نگر چون کرد نخچیر . ( خسرو و شیرین . نظامی .۲ ) ۳- طراحی نقش کاری . یا لعاب گاو ( کوهی ) . ۱- لیزاب. دهان گاو ( کوهی ) ۲- کاغذ سفید . ۳- روشنی و سفید. صبح . ۴- برف . ۵- شبنمی که روی زمین را سفید سازد . یا لعاب گوزن . ۱- لیزاب. دهان گوزن . ۲- روشنی وسفید. صبح . ۳- برف . ۴- شبنمی که روی زمین را سفید سازد . ۵- لعاب شمس . یا لعاب لعل . شراب سرخ . یا لعاب مگس . ۱- عسل لعاب نحل . ۲- شراب انگوری . یا لعاب نحل . لعاب مگس
اسبی است . لعاب و عفزر

معنی کلمه لعاب در فرهنگستان زبان و ادب

{enamel} [خوردگی، شیمی، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] روپوشه ای با سطح صاف و برّاق یا نیمه برّاق
[سرامیک] ← لعاب فلز
{glaze} [سرامیک] 1. پوشش نازک شیشه ای که ازطریق پخت بر روی محصولات سرامیکی تشکیل می شود 2. مخلوط پودر شیشۀ خشک یا دوغاب آماده شده برای لعاب کاری
{mucilage} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ماده ای با ترکیب کربوهیدراتی پیچیده که در دیوارۀ یاخته های برخی از گیاهان به وجود می آید؛ در حالت خشک، سفت است و با جذب آب متورم و لزج می شود

معنی کلمه لعاب در دانشنامه عمومی

لعاب ها طیف گسترده ای از ترکیبات آلی و معدنی را در بر می گیرند. لعاب مربوط به سرامیک معمولاً مخلوط شیشه مانندی متشکل از کوارتز، فلدسپات و اکسید سرب ( PbO ) است. این اجزا را پس از آسیاب شدن و نرم کردن به صورت خمیری رقیق درمی آورند. آنگاه شی سرامیکی مورد نظر را در این خمیر غوطه ور کرده و آن را پس از خشک شدن در کوره تا دمای معین حرارت می دهند. پس از لعاب دادن روی چینی، روی آن مطالب مورد نظر را می نویسند یا اینکه طرح هایی را نقاشی می کنند و دوباره روی آن را لعاب داده، بار دیگر حرارت می دهند. در این صورت وسیله مورد نظر پرارزش تر و نوشته و طرح روی آن بادوام تر می شود.
لُعاب باعث تولید فاز شیشه می شود؛ در علم مهندسی مواد شیشه به ماده ای گفته می شود که ساختار بلوری ندارد؛ به عبارت دیگر به علت سرد شدن سریع فرصت تشکیل بلور وجود ندارد و ذرات و اتم های تشکیل دهنده شیشه به صورت کاتوره ای یا نامنظم پراکنده شده اند. شیشه های سودالایم را می توان از لحاظ ساختاری با تقریب خوبی به لعاب شبیه دانست.
لعاب بی رنگ: این نوع لعاب که برای پوشش سطح چینی های بدلی ظریف به کار می رود، بی رنگ و شفاف است و از مخلوط کلسیم و سیلیس و خاک چینی سفید تهیه می شود.
لعاب رنگی: برای رنگ آبی از اکسید مس ( Cu2O ) ، برای رنگ زرد از اکسید آهن ( FeO ) و برای رنگ سبز از اکسید کروم ( Cr2O3 ) ، برای رنگ زرد از کرومات سرب و برای رنگ ارغوانی از ارغوانی کاسیوس استفاده می شود.
لعاب کدر: این نوع لعاب که برای پوشش چینی های بدلی معمولی به کار می رود، از مخلوط SnO2 , PbO , SiO2 , Pb3O۴، نمک و کربنات سدیم تهیه می شود که آن را پس از ذوب کردن، سرد کردن و پودر کردن، در آب به صورت حمام شیر در می آورند و شیء لعاب دادنی را در آن غوطه ور می کنند.
ظروف لعابی در واقع، نوعی ظروف آهنی هستند که سطح آن ها را به منظور جلوگیری از زنگ زدن، از لعاب می پوشانند. البته این نوع ظروف را نباید زیاد گرم یا سرد یا پرتاب کرد یا اینکه تحت ضربه قرار داد، زیرا لعاب سطح آن ها ترک برداشته و می ریزد.
• لعاب
• ترکیب های شیشه
• تکنیک های نقاشی
• تکنیک های هنری
• سفالگری
• کاربردهای شیشه
• مواد
• مهندسی سرامیک
• مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های بدون منبع
• پیوند رده انبار از ویکی داده
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد مواد

معنی کلمه لعاب در دانشنامه آزاد فارسی

لعاب glaze
در سفال گری، نوعی پوشش نازک و شفاف که به سطح سفال و چینی زده می شود و جلوه ای درخشان و پوششی محافظ به آن می دهد و از نشت مایعات و لب پریدگی ظرف جلوگیری می کند. این پوشش را با فروبردن شیء سفالی به درون مادة لعابی، یا زدن ماده بر سطح شی ء به آن می افزایند. لعاب به هنگام پخت سفال در کوره کاملاً تثبیت می شود. انواع لعاب های معدنی، بسته به میزان مواد معدنی موجود در گِل، واکنش های متفاوتی بر سطح سفال ایجاد می کنند. لعاب ها می توانند آلکالینی، سربی، بدون سرب، قلعی، نمکی یا فلدسپاتی باشند. قدمت سفال گری لعابی به اواسط تا اواخر دورة نوسنگی در مصر، جایی که اولین بار شیشه ساخته شد، باز می گردد.
56010300

معنی کلمه لعاب در ویکی واژه

smalto
آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد.
روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می‌کشند.
بازیگر، بازیکن.

جملاتی از کاربرد کلمه لعاب

به مدح شاه میامیز لاف خویش حزین به شهد نحل میالا، لعاب افعی را
علی بن الحسین، زین العابدین(ع) فرمود: هیچ یک از شما بر دیگری نباید فخر فروشد. چه تمامی شما برده‌اید و مولای‌تان یکی است.
ادیب در قطعه‌ای نیز (به مناسبت نقاشی میر زین العابدین، معروف به میر آقا، از چهرهٔ شاعر)، به زبان شعر از نسب خود، سخن می‌گوید:
اگرنه از شکر شکر تو همیشه ترست مذاق بنده لعابش چو آب افیون باد
ارقم روز و شب آنجا از لعاب نیش مرگ زهر قاتل بر سر خوان تمنا ریخته
پرهیز تا به چند کسی چند دست خویش همچون مگس به سر زند از دیدن لعاب
از لعاب دهنش آب بقا نوشد خضر باد مهر تو اگر بر دم ثعبان‌ گذرد
صد چشمه آب خضر از خاک برآید هر جا که لعابی به زمین زآن دهن افتد
ز اوج خویش عَطارُد چنان نمود همی که از عقیق یکی مهره درکف لعاب
آتشش در جان فتد هر کس که خندد همچو شمع با وجود دیده گریان زین العابدین
شکر و قند زموران خطت گشت پدید گر عسل گشته هویدا زلعاب زنبور