لطیم

معنی کلمه لطیم در لغت نامه دهخدا

لطیم. [ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) اسب سپیدرخسار. ( منتهی الارب ). اسب سفیدروی. ( منتخب اللغات ). اسب یکروی سپید. ( منتهی الارب ). یک سوی روی سپید. آنکه یک طرف روی او سفید باشد. ( منتخب اللغات ). ج ، لُطم. ( منتهی الارب ). آن اسب که یک سوی روی او سفید بود سفیدی به چشم نارسیده. ( مهذب الاسماء ). من شیات الخیل ان اصابت الغرة من ( الفرس ) خدّاً دون خدّ،قیل : لطیم ایمن. او لطیم اَیسر. و رجوع به غرّة شود. ( صبح الاعشی ج 2 ص 19 ). || اسب نهم رهان. ( منتهی الارب ). اسب نهم از ده اسب که به گرو تازند. ( منتخب اللغات ). اسبی که در مسابقه نهم آید. اسب نهم از اسبهای سبق. شخصی که در سبق مرکوب او در مرتبه نهم است. اسب نهم در مسابقت. ( مهذب الاسماء ). || مثلث. و هر خوش بوی که بر مابین چشم و گوش مالند. || بی پدر. آنکه پدر و مادر او مرده باشند. ( منتهی الارب ). آنکه نه مادر دارد و نه پدر. ( مهذب الاسماء ). یتیم از پدر و مادر. پدر و مادر مرده. بی اَبوین. که پدر و مادر او هر دو مرده اند: یتیم بی پدر است و لطیم بی ابوین. ( نصاب ). || شتربچه سهیل دیده. گویند چون سهیل برآید، شبان گوش شتربچه را گرفته روی او را به سوی سهیل کند و گوید: اتری سهیلا و اﷲ لاتذوق بعد قطرة لبن ، و سپس آن طپانچه بر رخ او میزند و میگذارد، بعد از آن پستان ناقه ببندد تا شیر نمکد. || نام گشنی از شتر. || لطیم لطیم ، کلمه ای است که بدان بزان را به دوشیدن خوانند. ( منتهی الارب ). || سیلی خورده. ( غیاث ).
لطیم. [ ل َ ] ( اِخ ) نام اسب فضالةبن هند عامری. نام اسب ربیعةبن مکدم. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه لطیم در فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . )اسب سفیدروی . ۲ - (اِ. ) اسب نهم در مسابقه . ۳ - (ص . ) آن که پدر و مادرش مرده باشند.

معنی کلمه لطیم در فرهنگ عمید

هر خوش بوی که مابین چشم و گوش مالند.

معنی کلمه لطیم در فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) اسب سفید روی . ۲- ( اسم ) اسب نهم در مسابقه . ۳- ( صفت ) آنکه پدر و مادرش مرده باشند .
نام اسب فضاله بن هند عامر نام اسب ربیعه بن مکدم .

معنی کلمه لطیم در ویکی واژه

اسب سفیدروی.
اسب نهم در مسابقه.
آن که پدر و مادرش مرده باشند.

جملاتی از کاربرد کلمه لطیم

یک لطیمه غنبر ار خواهی خوری صد لطمه موج گو بیا گر عنبر به دامن می‌بری
ای بسکه خنده صفحهٔ‌ کافورش زان لطمه بر لطیمهٔ عنبر زد
زلفش دو صد لطیمه از مشک تبتا چشمش دوصدقنینه از خمر خولرا
اخضر شده میدان و بغلطیم چو گویی از زلف چو چوگان که به صحرای دمشقیم
چو می خوردیم در غلطیم هر یک با نگارینی چو برخیزیم گرد آییم زیر کله ای جمله
نافه مشک ختن گر آید از آهو پدید یک لطیمه عنبرش پیرامن آهو ببین