لطفه

معنی کلمه لطفه در لغت نامه دهخدا

( لطفة ) لطفة. [ ل َ طَ ف َ ] ( ع اِ ) هدیة. یقال : جاء لنا لطفة من فلان. ( منتهی الارب ). ارمغان. پیشکشی.
لطفه. [ ل ُ ف ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بیونیچ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند و 3هزارگزی ده جامی. دشت ، سردسیر و دارای 40 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب رودخانه محلی. محصول آنجا غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

جملاتی از کاربرد کلمه لطفه

چنانش لطفها کرده ست زنهار که با آن کافر بی دین نگویند
عشق تو ز لطفها که با ما کردست چشمم صدف لؤلؤ لالا کردست
زسنگ قهر تو بر دل شکستی ار آید زلطفهای لطیف تو مومیائی هست
طور عشق ای جان ورای طورهاست عشق را هم لطفها هم جورهاست
لطفهای مضمر اندر قهر او جان سپردن جان فزاید بهر او
اندکی زان لطفها اکنون بکن حلقه‌ای در گوش من کن زان سخن
نوع چهارم و اصل آن که کسی را که دوستی حق تعالی بر دل غالب شده باشد و به حد عشق رسیده، سماع وی را مهم بود. و باشد که اثر آن از بسیاری خیرات رسمی بیش بود. و هرچه دوستی حق تعالی بدان زیاد شود مزد آن بیش بود. و سماع صوفیان در اصل که بوده است بدین سبب بوده است، اگرچه اکنون به رسم آمیخته شده است، به سبب گروهی که به صورت ایشانند در ظاهر و مفلس اند از معانی ایشان در باطن. و سماع در افروختن این آتش اثری عظیم دارد و کس باشد از ایشان که در میان سماع وی را مکاشفات پدید آید و با وی لطفها رود که بیرون سماع نبود.
مهرها بی سبب نهفته در آن لطفها نیز بی سبب بینی
چگونه حصرایادیّ تو توانم کرد که لطفهای تو نا منتهی چو اعدادست
نثار رایت او گنجهای پیروزی رفیق موکب او لطفهای یزدانی