لصق

معنی کلمه لصق در لغت نامه دهخدا

لصق. [ ل َ ص َ ] ( ع مص ) برچفسیدن شش بر تهیگاه و پهلو از تشنگی. ( منتهی الارب ).
لصق. [ ل َ ] ( ع مص ) چسباندن. پیوند دادن. لحام کردن : لصق بالغرا؛ با سریشم پیوند داد. || ترصیع . ( دزی ). و رجوع به کلمه لصق و مشتقات آن در دزی شود.
لصق. [ل ِ ] ( ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک. ( منتهی الارب ). لِزق.

معنی کلمه لصق در فرهنگ معین

(لَ صْ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - چسبانیدن . ۲ - پیوند دادن ، لحیم کردن .

معنی کلمه لصق در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- چسباندن . ۲- پیوند دادن
فلان لصقی و بلقصی یعنی او ملاصق و در جنب من است .

معنی کلمه لصق در ویکی واژه

چسبانیدن.
پیوند دادن، لحیم کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه لصق

خامه فکرت بود بمدح تو جاری نامه دولت بود بذکر تو ملصق
این همه آشفتگی کاندر دل ما کرده جا باشد از آن رو که با آن زلف ملصق گشته است
قوله تعالی: وَ لُوطاً ای: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمی کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربی. و انما سمّی لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، ای: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوی شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبری فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنی: ائتفکت بهم، ای انقلبت. و مسکن وی به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکی از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار می‌نمود، و می‌گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ، قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف علی الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.
فالصقتنی علی صدر لها بهج کانه الشمس او بالشمس مصقول
سرِّ جان بر ما ز ضمنِ نامه ای کشف شد ، آن نامه ملصق یافتیم
بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ ای بعد هذه الخصال مع هذه الرّذائل دعیّ ملصق بالقوم لیس منهم. قال عکرمة «الزنیم» ولد الزّنا، قال الشّاعر:
مهرت به وجود بی وجودم گردیده چو عظم و لحم ملصق
چنان ‌که ‌هوش به ‌سر فیض ‌با فضای ‌تو منضم چنان‌که روح به تن روح با هوای تو ملصق
وی اربهر مو شیریست نی زکودکی افزون برو شوید یک از چار سوی معرکه ملصق