معنی کلمه لشکرگاه در لغت نامه دهخدا
سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار
دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه.فرخی.ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح
ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه.فرخی.چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه.منوچهری.ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست
چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت ( ؟ )رواق.منوچهری.چون عبدوس به لشکرگاه رسید. ( تاریخ بیهقی ). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465 ). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. ( تاریخ بیهقی ص 441 ). با تعبیه تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. ( تاریخ بیهقی ص 513 ). طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جمله سرهنگان. ( تاریخ بیهقی ص 240 ).امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. ( تاریخ بیهقی ص 252 ). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. ( تاریخ بیهقی ص 90 ). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 104 ). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت.( فارسنامه ابن البلخی ص 70 ). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 80 ). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 71 ). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. ( قصص الانبیاء ص 147 ). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. ( قصص الانبیاء ص 134 ). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. ( قصص الانبیاء ص 234 ). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. ( قصص الانبیاء ص 149 ).