معنی کلمه لشک در لغت نامه دهخدا
لشک. [ ل َ ] ( اِ ) پاره. ( برهان ) ( جهانگیری ). لشکه. لشک لشک ؛ پاره پاره. ( برهان ). صاحب انجمن آرا گوید مأخذ لشکر از اینجاست. وبر اساسی نیست. || شبنم. ( جهانگیری ). شبنم و آن رطوبتی باشد در هوا که بر روی زمین و سبزه نشیند و مانند برف زمین را سفید کند. لِشک. ( برهان ).
لشک. [ ل ِ ] ( اِ ) شبنم. لَشک. رجوع به لَشْک شود.
لشک. [ ] ( اِخ ) نام موضعی در حدود شرقی بیرجند.