معنی کلمه لزوم در لغت نامه دهخدا
ای به بازوی قوّت تو شده
مر فلک را کمان کمان لزوم.سوزنی ( از آنندراج ).
لزوم.[ ل ُ ] ( ع مص ) لزم. لزام. لزمة. لزمان. پیوسته ماندن با کسی. لازم گردیدن وی را. ( منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی. لازم بودن بچیزی. ( منتخب اللغات ). || چفسیدن. ( دستور اللغة ). لازم شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). وجوب. ( زمخشری ). ضرورت. بایستن. واجب شدن حق بر کسی. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح عروض ) در اصطلاح نحو، مقابل تعدی. || در اصطلاح عروضیان آن است که منشی یا شاعر در هر فقره یا مصراعی آوردن یک یا چند چیز را لازم گیرد. اعنات. صاحب آنندراج آرد: و به اصطلاح لزوم آن است که منشی یا شاعر در هر مصرعی یا فقره ای آوردن یک و یا چند چیز لازم گیرد چنانکه اکثر شعرا قصیده لازم «مو» گفته اند و این مطلع از قصیده شانی تکلو است که بر این صنعت گفته :
ای که بر هر سر مویم ز تو صد بند بلاست
موی مویم به گرفتاری عشق تو گواست.
و قصیده کاتبی که به التزام شترحجره گفته مشهور است. یحیی کاشی نیز ملتزم آن شده و این مطلع ازوست :
شتر در حجره از گرماست پنهان
شترحجره است حرف ساربانان.
عماد اکبر در این رباعی لفظ چشم سه بار لازم گرفته :
چشم تو که چشمش مرساداز چشمم
چشمی است که چشمها گشاد از چشمم.
تا چشم تو شد چشم مرا چشم و چراغ
جز چشم تو چشمه ها فتاد از چشمم.
علینقی ایراد نام دو جانور در این رباعی التزام گرفته :
ای در مردی چو باز و در کین چو عقاب
عنقا بهوائی و چو طوطی بخطاب
از باده بطی فرست این قمری را
چون خون خروس در شب همچو غراب.
مولانا لطف اﷲ نیشابوری در رباعی ذیل چهار گل و چهار سلاح و چهار عنصر آورده :
گل داد پریرو درعه فیروزه به باد( ؟ )
دی جوشن لعل لاله بر خاک فتاد
داد آب سمن خنجرمینا امروز
یاقوت سنان آتش نیلوفر داد.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لزوم بضم لام و تخفیف زای نزد علماء فن بدیع بنابر آنچه در مجمع الصنایع گفته آن است که شاعر در هر مصراع یا هر بیتی چیزی لازم گیرد. چنانکه سیفی لفظ سیم و سنگ را در هر مصراع لازم گرفته و گفته :
ای نگار سنگدل وی لعبت سیمین عذار
مهر تو اندر دلم چون سیم در سنگ استوار