لخم

معنی کلمه لخم در لغت نامه دهخدا

لخم.[ ل ُ ] ( ص ) گوشت بی استخوان از گوسفند و جز آن. که استخوان و لسه ندارد. گوشت بی پی و کرکرانک و جز آن. لیک. وَذَرَه. گوشت بی استخوان و فضول و رگ و ریشه.
لخم. [ ل ُ ] ( ع اِ ) ماهیی است دریایی و کوسج خوانند. ( منتهی الارب ). کوسج. کوسه. ( فارسی آن پیشواذ است ). جمل البحر. فیشوا. پیشواذ.ضرب من السمک خبیث له ذنب طویل یضرب به و یسمی جمل البحر. ( الجماهر بیرونی ص 143 ) : و فی هذا البحر [بحر هرکند] سمک یدعی اللخم و هو سبع یبتلع الناس. ( اخبار الصین و الهند ص 6 ). رجوع به کوسج شود.
لخم. [ ل َ ] ( ع مص ) بریدن. || طپانچه زدن. || لخم وجه فلان ؛ بسیار شد گوشت روی او و درشت و سطبر گردید. ابن درید گوید: هو فعل ممات. ( منتهی الارب ).
لخم. [ ل َ ] ( اِخ ) ( ملوک... ) رجوع به معد و نیز رجوع به لخم بن عدی و لخمی شود. حیی است از یمن از اولاد لخم و اسم لخم مالک بن عدی بن الحارث بن مرّةبن اددبن زیدبن کهلان ، یا زیدبن یشحب بن یعرب بن قحطان. سمی لخمالانه لطم. از آن حی اند پادشاهان حمیر و آسیه بنت مزاحم زن فرعون. ( منتهی الارب ). ملوک آل لخم 23تن باشند که قریب 360 سال امارت کردند و چون یکی ازآنها منذر بود ایشان را مناذره نیز گویند. امارت نشین ایشان حیره بود و امرای مشهور لخمی بقرار ذیلند:
1 - نعمان بن امری القیس 431-473. رجوع به نعمان بن امری القیس شود. 2 - امری القیس بن نعمان. رجوع به امری القیس بن نعمان شود. 3 - منذربن ماءالسماء. رجوع به منذربن ماءالسماء شود. 4 - نعمان بن منذر. رجوع به نعمان بن منذر شود.
قلقشندی آرد: الحی التاسع من بنی کهلان. و هم بنولخم بن عدی بن الحارث بن مرةبن اددبن زیدبن یشحب بن عریب بن زیدبن کهلان. و لخم اخو جذام المقدم ذکره و کل منهما عم لِکِندة المقدم ذکره ایضاً وعد صاحب حماه : لخماً من بنی عمروبن سباءکما عدجذاماً اذا کانا اخوین کما تقدم. و قد کان للمفاوز من اللخمیین ملک بالحیرة من بلاد العراق ، ثم کان لبنی عباد من بقایاهم بالاندلس ملک باشبیلیة و ذکر القضاعی انهم حضَر و افتح مصر، واختلطوا بهاهم و من خالطهم من جذام. قال الحمدانی : و بصعیدالدیار المصریه منهم قوم یسکنون بالبرالشرقی ، ذکر منهم الحمدانی سبع ابطن. الاولی : سماک و هم المعروفون بالسماکین و بنومر، و بنو ملیح ، و بنونبهان ، و بنوعبس و بنو کریم ، و بنو بکیر، و دیارهم من طارف ببا ( کذا؟ ) بالبهنسا الی منهدر دیر الجمیرة فی البرالشرقی. الثانیة: بنوحدان و هم بنومحمد و بنوعلی و بنوسالم و بنومدلج و بنورعیش و دیارهم من دیرالجمیرة الی ترعة صول. الثالثة: بنوراشد و هم بنومعمر بنوواصل و بنومرا، و بنوحبان و بنومعاد، و بنوالبیض و بنوحجرة، و بنوشنوة، و دیار هم من مسجد موسی الی اسکر، و نصف بلاد اطفیح و لبنی البیض ؛ الحی الصغیر، و لبنی شنوءة من ترعة شریف الی معصرة بوش. الرابعة: بنوجعد و هم بنومسعود، و بنوحدیر و هم المعروف بالحدیریین ، و بنوزبیر، و بنوثمال ، و بنونصار و مسکنهم ساحل اطفیح ، الخامسة: بنوعدی و هم بنوموسی ، و بنومحرب و مساکنهم بالقرب منهم. السادسة: بنو بحر، و هم بنوسهل ، و بنومعطار، و بنوفهم ، و هم المعروف بالفهمیین ، و بنوعسیر، و بنومسند، و بنو سباع و مسکنهم الحی الکبیر. السابعة: قبس ، و هم بنوغنیم ، و بنوعمرو، و بنو حجرة و لبنی غنیم ، منهم العدویة، و دیرالطین الی حبسر مصر و لبنی عمرو، الرستق و لهم نصف حلوان و لبنی حجرة، النصف الثانی و نصف طرا. و من بطون لخم ؛ بنوالدار، رهط تمیم الداری صاحب رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ، و هم بنوالداربن هانی بن حبیب بن نماره بن لخم. قال الحمدانی و بلدالخلیل علیه السلام معمور من بنی تمیم الداری رضی اﷲ عنه و بید بنی تمیم هولاء الرقعة التی کتبها النبی صلی اﷲعلیه وآله وسلم لتمیم و اخوته باقطاعهم بیت جبرون التی هی بلد الخلیل علیه السلام و بعض بلادها، و یقال اَنها مکتوبة فی قطعة من ادم من خف امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و بخطه. ( صبح الاعشی ج 1 ص 334 )

معنی کلمه لخم در فرهنگ معین

(لُ ) (اِ. ) (عا. ) گوشت بی استخوان و بدون رگ و چربی و پی .

معنی کلمه لخم در فرهنگ عمید

گوشتی که چربی و استخوان نداشته باشد، گوشت خالص.

معنی کلمه لخم در فرهنگ فارسی

گوشت خالص، که چربی واستخوان نداشته باشد
( اسم ) گوشت بی استخوان و چری و رگ و زواید ( از گوسفند و غیره ) .
ابن عدی بن الحارث بن مره از کهلان . جد جاهلی است .

معنی کلمه لخم در دانشنامه آزاد فارسی

لُخْم
قبیلۀ عرب قحطانی، از اعقاب مالک بن عدی بن حارث بن مرة بن ازد، از نسل کهلان بن سبا، ساکن مناطقی از عراق و شام و فلسطین و مصر. آل منذر در حیره، حکام بنوعباد در اشبیلیۀ اندلس، و چندین طایفۀ دیگر از اینان بودند. لخمیان حیره و شام به تنوخی شهرت داشتند. تنوخیان حیره، اتباع دولت ساسانی و تنوخیان شام اتباع دولت روم شرقی بودند. لخمیان شام در بعضی از جنگ های آن دولت با مسلمانان، از جمله غزوۀ موته (۸ق) و جنگ با معاویه در انطاکیه (۱۴ق) شرکت داشتند. غالب لخمیان شام دوستداران معاویه بودند و در جنگ های او برضد حضرت علی (ع) شرکت داشتند.

معنی کلمه لخم در ویکی واژه

(عا.)
گوشت بی استخوان و بدون رگ و چربی و پی.

جملاتی از کاربرد کلمه لخم

عیش تلخم چو می تلخ کند هر دم مست بسکه در لذت آن تلخی خویت گذرد
به نظر می‌رسد شاهان لخمی بعدا به وارد شدن مسلمانان عرب به بحرین و عراق کمک کرده‌اند.
امروز منم تفته دل و رفته روان تلخم شده زندگانی اندر زندان
نقاط الخمس یکی از استان‌های لیبی است.
آموزش در بغلان از سالهای ۱۳۵۱ الی ۱۳۶۹ فقط در سه لیسه خلاصه می‌شد: لیسه زراعت بغلان مرکزی، لیسه دخترانه بی بی حوا و لیسه ذکور شهر پلخمری بود که به‌علاوه آن حدود ۱۰ الی ۱۲ مکتب ابتداییه نیز فعالیت داشت. این مکاتب از نظر کمیت ضعیف، اما از نظر کیفیت عالی بودند چون فارغ التحصیلان آن همین اکنون در اکثر ادارات درجه اول دولت می‌باشند.
روی سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبی صلّی اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هی الصّلوات الخمس فی المسجد الحرام جماعة».
الا یا ساقی الخمر اسقنیها قبل کانها بالعین و اکراس
کرد با گفتار تلخم طبع رام ساخت بر دشنام سختم تن یله
بهر زهر آشامی غم کام تلخم داده اند از برای ترکتاز شعله خارم کرده اند
مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست گو می تلخم مباش شربت دیدار هست
من کجا و عیش و مستی، باده بر من زهر باد بی تو گر شکر خورم تلخم دهن خواهد شدن
زخم تیغ حکم را چه مصطفا چه بوالحکم ذوالفقار عشق را چه مرتضا چه ذوالخمار