لخلخه

معنی کلمه لخلخه در لغت نامه دهخدا

( لخلخة ) لخلخة. [ ل َ ل َ خ َ ] ( ع اِ ) خوشبویی است. ( منتهی الارب ).معجونی باشد خوشبوی. ( مهذب الاسماء ). بوی خوشی معروف. طیب معروف. ( تاج العروس ). عطری است. بویهای آمیخته. معجون بوی. ( زمخشری ). عطری آمیخته از چند عطر به دستوری خاص. خوشبویی چند که یکجا کنند و ببویند. گوی عنبری که از عود قماری و لادن و مشک و کافور سازند. ( برهان ). ج ، لخالخ. هی اشیاء مرکبة یشم بها. و قیل هی ظرف یصب فیه من میاه الخلاف و الورد و الکربزة و امثال ذلک. ( بحر الجواهر ). خلط من المسک و العنبر و الکافور و اشباه ذلک. ( الجماهر ص 235 ) : و همه خانه به ریاحین آراسته و لخلخه ها و میوه های مشموم. ( تاریخ بیهقی ). و از عطرها لخلخه معتدل و غالیه بکار باید داشت. لخلخه بوییدن ، در گرمابه. اندر فصل بهار... از عطرها گلاب با آب شاهسپرم آمیخته و مثلث کافوری و لخلخه معتدل به کار باید داشت. و لخلخه سرد می بویانند. اولی تر است که نخست ماده از دماغ بازدارد به لخلخه ها چون سرکه و گلاب و روغن گل ، خرقه ها بدان تر می کنند و بر سر او می نهند و مدت دو روز می بویانند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهه هار.سوزنی.صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک
لخلخه روحانیان بینی در او بعرالظبا.خاقانی.بشنو و بو کن اگر گوشی ومغزیت هست
زمزمه لو کشف لخلخه من عرف.خاقانی.قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخه رایگان.خاقانی.بر زمین سبزه ای برنگ حریر
لخلخه کرده از گلاب و عبیر.نظامی.و بخور لخلخه طرب رفیق شفیق و جلیس انیس بود. ( سعدی دیباچه کلیات ).
- لخلخه های عنبری ؛ گویی است از عنبر و مشک و غیره ترتیب داده. ( آنندراج ).
- || کنایه از ساعات شب هم هست. ( آنندراج ) ( برهان ).
- || ترکیبی باشد که آن را به جهت تقویت دماغ ترتیب دهند :
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری.خاقانی.

معنی کلمه لخلخه در فرهنگ معین

(لَ لَ خَ یا خِ ) [ ع . لخلخة ] (اِ. ) ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری ، لادن ، مشک ، کافور و غیره ) که از آن گویی سازند و بویند.

معنی کلمه لخلخه در فرهنگ عمید

ترکیبی از چیزهای خوش بو، ازقبیلِ مشک، عنبر، کافور، و امثال آن ها.

معنی کلمه لخلخه در فرهنگ فارسی

ترکیبی ازچیزهای خوشبومانندمشک وعنبروکافور
( اسم ) ترکیبی است از عطریات مختلف ( عود قماری لادن مشک کافور و غیره ) که از آن گویی سازند و بویند: و از عطرها لخلخ. معتدل و غالیه بکار باید داشت . یا لخلخ. سلیمانی . ثفل روغن و زعفران را گویند .
خوشبویی است . معجونی باشد خوشبوی

معنی کلمه لخلخه در ویکی واژه

ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری، لادن، مشک، کافور و غیره)
لخلخة
که از آن گویی سازند و بویند.

جملاتی از کاربرد کلمه لخلخه

شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی ای جان و جهان می‌زد ای مه تو که را مانی
عطرم از لخلخه ی سنبل حورا سودند تحفه ی جان من از عالم جان آوردند
شعشعهٔ روی او کرد جهان مستنیر لخلخهٔ خوی او کرد جهان مستطاب
شمس الحق تبریزی در لخلخه آمیزی هم مشکی و هم عنبر از مات سلام الله
کی لخلخه صندل احمر خوشم آید که قلقله ظرف میم عطر مشام است
قفس خاک پر از زمزمه فاخته است مجمر باغ پر از لخلخه نسترن است
از رایحهٔ لطفِ تو ساید گُلِ سوری در صحنِ چمن لخلخهٔ عنبرِ سارا
زلفست بران روی همچو ماه یا لخلخه عود بر سمن
دست دستان صبا لخلخه را شورانید تا بیاموخت به طفلان چمن خلق حسن
این نکهت مشکین نفس باد بهشتست یا بوی تو یا لخلخه ی غالیه سایان