معنی کلمه لخلخه در لغت نامه دهخدا
به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهه هار.سوزنی.صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک
لخلخه روحانیان بینی در او بعرالظبا.خاقانی.بشنو و بو کن اگر گوشی ومغزیت هست
زمزمه لو کشف لخلخه من عرف.خاقانی.قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخه رایگان.خاقانی.بر زمین سبزه ای برنگ حریر
لخلخه کرده از گلاب و عبیر.نظامی.و بخور لخلخه طرب رفیق شفیق و جلیس انیس بود. ( سعدی دیباچه کلیات ).
- لخلخه های عنبری ؛ گویی است از عنبر و مشک و غیره ترتیب داده. ( آنندراج ).
- || کنایه از ساعات شب هم هست. ( آنندراج ) ( برهان ).
- || ترکیبی باشد که آن را به جهت تقویت دماغ ترتیب دهند :
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری.خاقانی.