جملاتی از کاربرد کلمه لحظ
بحق این محمد کآدم اینجا بکن بخشایشی این لحظه او را
سینه از غم چاک شد خیز ای رقیب تا خورد یک لحظه بادی بر دلم
هر لحظه هزار عاشق مست در راه تو آستین فشانان
هر لحظه خرابم کند آن چشم به رنگی با فتنه شهری چند کند خانه تنگی؟
ای دوست چه شد چه شد که یادم نکنی یک لحظه به وصل خویش شادم نکنی
منت هر لحظه مدحتی خوانم که نخواندست هیچ مدحت خوان
از عشق تو بشکرم کز روی حسن عهد هر لحظه ام بتازه غمی دیگر آورد
صدبار بهر لحظه اگر رو بنماید برحسن دگر جلوه کند یار بهر بار
دارند چشم آن دل و گوشم که لطف تو یک لحظه گوش و دل به حدیث رهی دهد
من نه آنم که بود بادگری پیوندم زانک هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود