معنی کلمه لباس در لغت نامه دهخدا
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟کسائی.به مادر بفرمود تا همچنان
برون کرد از تن لباس زنان.فردوسی.بخور و لباس عدوی ترا
زمانه چه خواند حنوط و کفن.فرخی.گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.فرخی.و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است. ( تاریخ بیهقی ص 339 ). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد لباس شادی پوشیم. ( تاریخ بیهقی ).
لباس جاه تو دارد همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره.؟ ( از لغت نامه اسدی ).پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام.خاقانی.از لباس نفی عریان مانده چون ایمان و صبح
هم بصبح از کعبه جان روی ایمان دیده اند.خاقانی.یکدم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را.خاقانی.چون شب آخر ماهم بسیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم.خاقانی.دیده می باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس.مولوی.لباس طریقت بتقوی بود
نه در جبه دلق خضرا بود.سعدی.مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش.سعدی.تزهنع؛ لباس پوشیدن. تمشیر؛ لباس پوشیدن کسی را. ( منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید:... و با لفظ بافتن و ساختن و دادن و بر دوش آمدن و داشتن و گرفتن و چسبیدن مستعمل و با لفظ نهادن و از تن افکندن و کندن :
بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام.صائب.دست جنون چو کند لباس از تنم کلیم
چون غنچه غیر زخم به زیر قبا نداشت.کلیم.