لاینفک. [ ی َ ف َک ک ] ( ع ص مرکب ) ( از: لا + ینفک ) جدانشدنی. ممتنعالانفکاک. جدائی ناپذیر. لازم. لازم غیرمفارق : و دانایان و حکما و مورخان حضرت اعلی را جزو لاینفک اند. ( رشیدی ). - عضو لاینفک ؛ عضو جدانشدنی. جزء لاینفک ، جزء جدائی ناپذیر. عضو لاینفک چیزی بودن : لازم غیرمفارق آن بودن.
جدانشدنی، ناگشودنی، جدایی ناپذیر ۱- ( جمله فعلی ) جدا نمی شود . ۲- جدا نشدنی جدایی ناپذیر . جدا نشدنی . عضو لا ینفک عضو جدا نشدنی .
معنی کلمه لاینفک در ویکی واژه
جدانشدنی، جدایی ناپذیر.
جملاتی از کاربرد کلمه لاینفک
عقل را سرمایه از بیم و شک است عشق را عزم و یقین لاینفک است
در حال حاضر استانبول دارای دو نشریه به زبان ارمنی است که نام یکی ژامامناک به معنی (زمان) است که در ۱۹۰۸ تأسیس شد و دیگری مارمارا است همچنین این شهر حافظ یک سنت زندهٔ ارمنی – ترکی است که جزء لاینفکی از زبان ارمنی غربی و ادبیات ارمنی است.
از رسالت صد هزار ما یک است جزو ما از جزو «مالاینفک» است
آن عشق که هست جزء لاینفکِ ما حاشا که شود به عقلِ ما مدرکِ ما
جزو لاینفک است آن جویا همچو موجی که جو شد از دریا
در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹–۳۰ آوریل ۱۹۸۰ صادق قطب زاده وزیر خارجه وقت در مصاحبه با رادیو مونت کارلو گفت: همه دول خلیج فارس از نظر تاریخی جزوی از ایران بودهاند. حسن روحانی دو هفته بعد در ۱۵ می ۱۹۸۰–۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ در مصاحبه ای گفت: بحرین جزء لاینفک ایران و طبق قانون اساسی جدید استان چهاردهم ایران محسوب میشود.
بود با کل چو جزء لاینفک این یقین دان و درگذر از شک
لاجرم تلک اجتباهُ معک آلم النفس قسط لاینفک
وَقَالَوْا تَجَنبّنَا وَلاتَقْرَبَنّا فَکَیْفَ وَاَنْتُمْ حَاجَتِیْ اَتَجَّنبُ معلوم باید دانستن که هر کسی هرجا که هست پهلوی حاجت خویشتن است لاینفک و هر حیوانی پهلوی حاجت خویشتن است ملازم. حاجته اقرب الیه من ابیه و اُمهّ ملتصقٌ به. و آن حاجت، بند اوست که او را میکشد این سو و آن سو همچون مهار. و محال باشد که طالب خلاص، طالب بند باشد پس ضروری او را کسی دیگر بند کرده باشد. مثلاً او طالب صحّت است پس خود را رنجور نکرده باشد زیرا محال بود که هم طالب مرض بود و هم طالب صحّت خود. و چون پهلوی حاجت خود بوَد پهلوی حاجت دهندهٔ خود بود و چون ملازم مهار خود بود ملازم مهارکشندهٔ خود بود الا آنک نظر او بر مهار است از بهر آن بی عزّ و مقدار است اگر نظر او بر مهارکش بودی از مهار خلاص یافتی مهار او مهارکش او بودی زیرا که مهار او را از بهر آن نهادهاند که او بیمهار پی مهارکننده نمیرود و نظر او بر مهار کننده نیست لاجرم سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُوْمِ در بینیاش کنیم مهار و میکشیم بیمراد خویش چون او بیمهار پی ما نمیآید. یَقُوْلُوْنَ هَلْ بَعْدَ الثَّمَانِیْنَ مَلْعَبٌ فَقُلْتُ وَهَلْ قَبْلَ الثَّمَانِیْنَ مَلْعَبٌ حق تعالی صبوتی بخشد پیران را از فضل خویش که صبیان از آن خبر ندارند زیرا صبوت بدان سبب تازگی میآرد و بر میجهاند و میخنداند و آرزوی بازی میدهد که جهان را نو میبیند و ملول نشده است از جهان. چون این پیر جهان را هم نو بیند همچنان بازیش آرزو کند و برجسته باشد و پوست و گوشت او بیفزاید. لَقَدْ جَلَّ خَطْبُ الشَّیْب اِنْ کَانَ کُلَمَّا بَدَتْ شَیْبَةٌ یَعْدُوْ مِنَ اللَّهْو مَرْکَبٌ پس جلالت پیری از جلالت حق افزون باشد که بهار، جلالت حق پیدا آید و خزان پیری بر آن غالب باشد و طبع خزانی خود را نهلد. پس ضعف بهار فضل حق باشد که بهر ریختن دندانی خندهٔ بهار حق کم شود و بهر سپیدی مویی سرسبزی فضل حق یاوه شود و به هر گریهٔ بارانِ خزانی، باغ حقایق منغّص شود تَعَالَی اللّهُ عَمَّا یَقُوْلُ الظَّالِمُوْنَ.
سالها بودم گرفتار شکی از دماغ خشک من لاینفکی
آذربایجان، جزء لاینفک ایران نخستین روزنامهای بود که توسط ایرانیان مقیم قفقاز، در ۲۸ ژانویه ۱۹۱۸ توسط فرقه دموکرات ایران (شاخه باکو) منتشر میشد. داخل حرف «ن» کلمه «آذربایجان» در صفحه اول روزنامه، عبارت «جزء جداییناپذیر» برای تأکید بر «وحدت، همبستگی و انسجام بین ایرانیهای قفقاز و سرزمین ایران» جای گرفته بود.
دلم شد جزو جزو از تیغ بی داد تو و هر یک بود پیوسته اندوه و غمت را جزو لاینفک