لامحاله

معنی کلمه لامحاله در لغت نامه دهخدا

لامحاله. [ م َ ل َ ] ( ع ق مرکب ) به معنی نه تدبیر و چاره. ناچار. ناچاره. بناچار. لاجرم.ناگزیر. لابداً. لابُد. ( مجدالدین ). هرآینه. باری. ( در تداول عامه ) اقلا. صاحب غیاث اللغات آرد: معنی این لفظ این است که نیست بازگردیدن و در اصل چنین است : «لامحالة من هذاالامر»؛ یعنی نیست بازگردیدن از این کار.پس خلاصه معنی لامحاله بالضرور است. ( از ترجمه مشکوة شریف ). و کسانی که میم را مضموم خوانند و در آخر هاء را ضمیر دانند غلط [ رفته اند ] و در سراج و منتخب نوشته که محاله بفتح میم به معنی چاره و گزیر و لامحاله به معنی ناچار و ناگزیر بود. - انتهی :
تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد
سرد بودلامحاله هر چه بود سرد.منوچهری.گر بخرّم هیچکس را از گزاف
همچو ایشان لامحاله من خرم.ناصرخسرو.که جوهری ز عرض لامحاله خالی نیست
جز این نباشد دل برگمار و ژرف گمار.ناصرخسرو.و شراب صرف پیران را و خداوندان فالج... را سودمند بود و لاغر و محرور را زیان دارد لامحاله. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
چون گل بر دیوار زنی اگر درنگیرد نقش آن لامحاله بماند. ( مرزبان نامه ).

معنی کلمه لامحاله در فرهنگ معین

(مَ لِ ) [ ع . لامحالة ] (ق مر. ) ناچار، ناگزیر.

معنی کلمه لامحاله در فرهنگ عمید

ناچار، ناگزیر.

معنی کلمه لامحاله در فرهنگ فارسی

نه تدبیر و چاره ناچار

جملاتی از کاربرد کلمه لامحاله

گفت: مال من رضای خدای تعالی است و بی نیازی است از خلق و لامحاله هر که به حق راضی بود از خلق مستغنی بود.
گر بخرم هیچ کس را بر گزاف همچو ایشان لامحاله من خرم
اصلاح کنید عهدش از پی تا نوگردد که لامحاله
بدین گفتار سلیمان صلی اللّه علیه بر وی متغیر نشد و انکار نکرد، و وی را مستحیل نیامد و این به هیچ حال معجزه نبود؛ از آن که آصف پیغمبر نبود، لامحاله باید که کرامت باشد و اگر معجزه بودی اظهار آن بر دست سلیمان علیه السّلام بایستی.
حالیا لامحاله زود نه دیر متبدّل کند یگانۀ دور
تصوّف حقیقتی است که وی را رسم نیست، و آن‌چه رسم است نصیب خلق باشد اندر معاملات، و حقیقت خاصهٔ حق بود. چون تصوّف از خلق اعراض کردن بود، لامحاله مر او را رسم نبود.