لالائی

معنی کلمه لالائی در لغت نامه دهخدا

لالائی. ( اِ ) صوتی که بدان طفل را در گهواره خوابانند مادران و داهان. لالا. آنچه از آواز خاص که خوانند خوابانیدن طفل شیرخوار را. آوازی نرم مادران و دایگان را برای خوابانیدن کودک. بَجبجَه. لای لای.
- امثال :
اگر لالائی میدانی چرا خوابت نمی برد.
لالائی. ( حامص ) سمت و شغل لالا یعنی لله و خادم و غلام.
لالائی. ( اِ ) قسمی پارچه یا لباس ( شاید مخصوص بندگان و غلامان ) :
اُرمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله میلک و لالائی بیحدّ و شمار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 15 ).قلمی گرچه بود خواجه اَبیاریها
همچون لالائی بیقدر غلام است اینجا.نظام قاری ( دیوان البسه ص 39 ).

معنی کلمه لالائی در فرهنگ فارسی

۱- غلامی بندگی خدمتکاری : پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالایی فرست . ( خاقانی . عبد . ۵۷۶ ) توضیح در دیوان چا. سج. ص ۸۲۵ : مولایی . ۲- تربیت بزرگزادگان . ۳- ( اسم ) قسمی پارچ. کم ارزش : قلمی گر چه بود خواج. ابیاریها همچو لالایی بیقدر غلامست اینجا . ( نظام قاری ۳۹ لغ. )
قسمی پارچه یا لباس

جملاتی از کاربرد کلمه لالائی

کشان خورشید را با خویشتن برد به لالائی دو سه شبرنگ بسپرد
خواجو از عشق تو تا منصب لالائی یافت همچو الفاظ خوشش لؤلؤ لالائی نیست
شب هندو به لالائی روارو همی زد در رکاب آن مه نو
دست مسند تا بلالائیش گیرد در کنار پیش فرمانش چو هندوی مطاوع می شود
به لالائی چنان عادت گرفتی ز سنگ راه مولائی تراشی
بدر از غم تو هلال گردد هر مه کیوان کندت چه چاکران لالائی
خواجو ار زانک ترا منصب لالائی نیست زاده ی طبع ترا لؤلؤ لالا لالاست
لعل در پوش گهرپاش ترا لؤلؤی تر چه کند کز بن دندان نکند لالائی
شوری ز لبت نمک کند در یوزه دندان تو لؤلوش کند لالائی
پیش یکران ضمیرش عقل را داغ بر رخ کش به لالائی فرست