لاقه
معنی کلمه لاقه در فرهنگ معین
معنی کلمه لاقه در فرهنگ فارسی
معنی کلمه لاقه در ویکی واژه
تنگ، عدل، لنگه.
جملاتی از کاربرد کلمه لاقه
ترا ز جان غم مال ای خسیس بیشترست علاقه تو به دستار بیشتر ز سرست
نه عهد کردی که از محبان، علاقه مهر، نه بگسلانی؟
اگر علاقه به مجنون من ندارد عشق چرا از چشم غزالان کند نظربندم
قومی که شناسند تعلق با کیست دانند که بی علاقهای نتوان زیست
به دل علاقه نداریم تا به جان چه رسد گذشته ایم ز خود تا به دیگران چه رسد
پس اول همه سعادات اعمال خیر است به تکلف و ثمره وی آن است که درون وی صفت خیر گیرد، آنگاه نور آن باز بیرون افتد و اعمال خیر به طوع اندر پذیرفتن ایستد. و سر این آن علاقه است که میان دل و تن است که اندر آن اثر همی کند و آن اندر این و برای این است که فعل به غفلت رود حبطه است که آن فعل دل را هیچ صفت ندهد که دل از آن غافل بود.
عهد خود با خدای محکمدار دل ز دیگر علاقه بیغم دار
آشفته تو بود گرفتار بگسل تو علاقه جنونم
بهر چه بگذری ار بگذری ازان بدهند تو را به از آن یا زین علاقه بگذریا
دل بست به خود تارِ تعلّق ز نخست عقل آمد و این علاقه شد اندکست