معنی کلمه لافزن در لغت نامه دهخدا لاف زن. [ زَ] ( نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف. متصلف تأه. جعظری. تیاه. تیهان. صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن. جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل. تیار؛ مرد متکبر شوریده عقل لاف زن. ( منتهی الارب ).
جملاتی از کاربرد کلمه لافزن تا لافزن نمود زبان هنر دراز یتباره کرد خوی، زبانها به لافها بر کار شود مردم دانشور پرکار نابود شود این گره لافزن رند