معنی کلمه لاغ در لغت نامه دهخدا
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ.مولوی. || هزل.ظرافت. خوش طبعی. ( برهان ). مفاکهة. خوش منشی. طیبت. خوش صحبتی. سخنان هزل آمیز. استهزا. تمسخر و طعنه. مسخرگی. ( از حاشیه مثنوی ). ریشخند. فسون و مزاح. مزه. ( منتهی الارب ). فسوس. خوش دأبی. شوخی :
ز هزل و لاغ تو آزار خیزد
مزاح سرد آب رو بریزد.ناصرخسرو.از خشم ساده گوشه پالیزبان شبی
صمصام را... و دگر روز لاغ کرد.سوزنی.چون گفت بسی فسانه و لاغ
شد زاغ و نهاد بر دلش داغ.نظامی.ذکر و فکری فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ لاغ.مولوی.مست گشت و شاد و خندان همچو باغ
در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ.مولوی.لاغ با خوبان کند در هر رهی
نیز کوران را بشوراند گهی.مولوی.او مجال راز دل گفتن ندید
زو برونشو کرد و در لاغش کشید.مولوی ( مثنوی ج 2 ص 380 ).اطلس چه دعوی چه رهن چه
ترک سر مستی است در لاغ ای اچه.مولوی.دائماً دستان و لاغ افراشتی
شاهرا بس شاد و خندان داشتی.مولوی.گوشوَر یکبارخندد گر دوبار
چونک لاغ اِملی کند یاری بیار.مولوی ( مثنوی ج 5 ص 82 ).گه خیال آسیا و باغ و راغ