لاسی

لاسی

معنی کلمه لاسی در لغت نامه دهخدا

لاسی. ( ص نسبی ) که لاس زدن خوی دارد. آنکه لاس زند. آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند. ( در تداول عوام ). چشم چران. نظرباز. || آنکه ملاعبه کند با خوبرویان. آنکه ملامسه کند با آنان. دست باز.
لاسی. [ س َ ] ( اِخ ) نام کرسی بخش در ماین.از ولایت ماین به فرانسه. دارای 1726 تن سکنه است.

معنی کلمه لاسی در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه عادت به لاس زدن دارد آنکه از ملاعبه خوشش آید : نبرد خاک از براش خبر لاسی و شیویی واهل ددر . ( دهخدا . مجموع. اشعار . ۶۸ )
نام کرسی بخش از ولایت ماین بفرانسه

معنی کلمه لاسی در دانشنامه عمومی

لاسی ( انگلیسی: Lassi ) یک یک نوشیدنی سنتی بر پایه داهی ( ماست ) که از شبه قاره هند سرچشمه می گیرد. لاسی ترکیبی از ماست، آب، ادویه و گاهی میوه جات است. نمکین نوعی لاسی است که با طعم شور ساخته می شود شبیه دوغ است. انواع مختلفی از لاسی در شبه قاره هند توزیع می شوند.
لاسی از ترکیب نوعی ماست به شکل کشک مانند ( با ماست های رایج فرق دارد ) ، آب و سایر ادویه ها درست می شود. با این حال، انواع لاسی را می توان به روش های مختلفی تهیه کرد. زیره و هل رایج ترین ادویه هایی هستند که به لاسی اضافه می شود.
این نوشیدنی هندی در هر سال مصرف می شود، با این حال در ماه های تابستان محبوب ترین بیشتری به زمستان دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه لاسی

دمید باد بهاری دگر نباید خورد غم وظیفه لزگی و برف بولاسی
عبدالله غمگین شد. شبی بر عقب او می‌رفت تا به گورستانی شد، و سر گوری باز کرد، و در آنجا محرابی بود. در نماز ایستاد. عبدالله از دور آن را می‌دید تا آهسته به نزدیک غلام شد. غلام را دید پلاسی پوشیده و غلی بر گردن نهاده و روی در خاک می‌مالید و زاری می‌کرد. عبدالله چون آن بدید آهسته باز پس آمد و گریان شد و در گوشه ای بنشست و غلام تا صبح در آنجا بماند پس بازآمد و سرگور بپوشانید و در مسجد شد و نماز بامداد بگزارد و گفت: الهی! روز آمد و خداوند مجازی از من درم خواهد. مایه مفلسان تویی. بده از آنجا که تو دانی.
بافتم من پلاسی از موئی ورنه این رشته نیست جز یکتا
ابوالحارث اولاسی گوید سی سال چنان بودم که زبان من سخن نگفتی مگر از سِرّ من پس حال از آن بگردید، سی سال سِرّ من نشنید مگر از خدای تعالی.
پلاسی که عشق افگند در برت که باشد به از خلعت شهریار
بهر گوشه در شعر بشتافتم زموئی پلاسی چنین یافتم
به جای صدرهٔ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا
ولی ز غایت کم حاصلیش افلاسی است که محتشم لقبیهاش محض بهتان است
نهادی بوالعجب داری تو در اصل بلاسی کرده اندر اطلسی وصل
ای نفس مطمئنه اندر صفات حق رو اینک قبای اطلس تا کی در این پلاسی