معنی کلمه لاد در لغت نامه دهخدا
فکندند بر لاد پرنیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ.رودکی ( از لغت نامه اسدی ، لکن ظاهراً این بیت از عنصری است ).لاد را بربنای محکم نِه
که نگهدار لاد بنلاد است.فرالاوی.جاودان زی و همین رسم و همین عادت دار
خانه قرمطیان را بفکن لاد از لاد.فرخی.بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.فرخی.بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.عنصری.همه پست بلند مایه چو لاد
همه پوشیده برهنه چو باد.سنائی ( مثنویها، کارنامه بلخ ص 57 ). || بنیاد و بنای دیوار. ( برهان ) . بنای دیوار. ( فرهنگ میرزا ابراهیم ) :
به چشم سر یکی بنگر سحرگاه
برین دولاب بی دیوار و بی لاد.ناصرخسرو.شود بنیه ما خراب و یباب
گر از خاره داریم و پولاد لاد.سوزنی ( از جهانگیری ).دلا مجوی سلامت ز آستان وجود
که بر ندامت و حسرت نهاده اندش لاد.مجد همگر. || اصل. ( تفلیسی ). اصل هر چیز را نیز گویند. ( برهان ). پی. بیخ :
نه بگفتم نکو معاذاﷲ
این سخن را قوی نیامد لاد.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 105 ).