لاج

معنی کلمه لاج در لغت نامه دهخدا

لاج. ( اِ ) رشوت. پاره. || ( ص ) برهنه و عریان. ( برهان ). عور. بی پوشاک. لوت. لخت. روت. عریان :
بر سر نور عشق بینی تاج
اندرآن دم که عشق بینی لاج.مولوی. || سگ ماده. ( برهان ). سگ ماده که لاس گویند :
نمیترسم ز دشمن وز خیالش
که باشد دشمنش همچون سگ لاج.مولوی.|| ( اِ ) بازی. ( برهان ). لاچ. ( جهانگیری ). لاغ. ( جهانگیری ). رجوع به کلمه مغ لاج شود.
لاج. ( اِ ) ( اسپانیائی الاش یا الش ، لاتینی هالکس ) نوعی ماهی .
لاج. ( اِخ ) دهی از دهستان رود میان خواف ، بخش خواف ، شهرستان تربت حیدریه واقعدر پنج هزارگزی شمال باختری رودسر، کنار راه شوسه عمومی تربت به نیازآباد، جلگه ای ، گرمسیر، دارای 24 تن سکنه محصول آن غلات و پنبه ، شغل زراعت ، راه اتومبیل رو و آبش از قنات است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

معنی کلمه لاج در فرهنگ معین

(ص . ) برهنه ، عریان .
(اِ. ) سگ ماده .
(اِ. ) رشوه ، پاره .

معنی کلمه لاج در فرهنگ عمید

۱. برهنه، لخت، عریان، لچ ولوت.
۲. (اسم ) سگ ماده.

معنی کلمه لاج در فرهنگ فارسی

( اسم ) رشوه پاره .
نام دهی از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه

معنی کلمه لاج در ویکی واژه

برهنه، عریان.
سگ ماده.
رشوه، پاره.

جملاتی از کاربرد کلمه لاج

ولاجَلَسْتُ إلی قَوْمٍ اُحَدِّثُهم إلّا و أنْتَ حَدیثی بینَ جُلّاسی
همیشه دور چرخ لاجوردی نداند پیشه‌ای جز ره نوردی
لاجرم گردن گشادم جمله را خط آزادی بدادم جمله را
شاه جوانست و بخت ملک جوانست کار جهان لاجرم بکام جهانست
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند
در دل و جان تخم دگر کاشتند لاجرم آن را به تو بگذاشتند
لاجرم مشرق و مغرب ز تو پر شکر و ثناست حاصل این دگران نیست بجز وزر ووبال
لاجرم گلشن شد این زندان مرا گه من ایشان را و گه ایشان مرا