لااله الاالله

معنی کلمه لااله الاالله در فرهنگ معین

(اِ لا هَ اِ لَ لْ لا هْ ) [ ع . ] جمله ای است به معنی (نیست خدایی مگر الله ) که نخستین جملة اعتقادی اسلام است . اما در فارسی هنگام بروز واکنش های عاطفی (خشم ، ناخشنودی ، تعصب ، ترس ، استیصال و... ) بیان می شود.

معنی کلمه لااله الاالله در فرهنگ فارسی

( جمله اسمی ) نیست خداییی مگر خدای . کلمه توحید است تو در اذان دو بار گفته شود : مگر معامله لااله الاالله درم خرید رسول اللهت کند ببها . ( خاقانی ) یا اشهدان لا اله الا الله . شهادت میدهم که نیست خدایی مگر خدای . کلمه شهادت است که در نماز گفته شود : لااله الا الله محمد رسول الله . همه این کلمه بگفتند ببرکت آن عالم خلقی از جمع بسعادت اسلام رسیدند .، کلمه شهادت است . یعنی نیست خدائی مگر خدای خدائی جز خدای تعالی نیست .

معنی کلمه لااله الاالله در ویکی واژه

اما در فارسی هنگام بروز واکنش‌های عاطفی (خشم، ناخشنودی، تعصب، ترس، استیصال و...)
که نخستین جملة اعتقادی اسلام
بیان می‌شود.

جملاتی از کاربرد کلمه لااله الاالله

به عذر روی نهادم پس از هزار گناه چه شوخ چشم کسم لااله الاالله
ای عجب لااله الاالله بخت باشد از این مخالف تر
و یک روز رسول (ص) خطبه می کرد. گفت، «هرکه لااله الاالله به سلامت بیاورد به چیزی دیگر ناآمیخته، بهشت وی راست. علی علیه السّلام برخاست و گفت، «یا رسول الله! تفسیر کن تا آن چیست که به وی نمی باید آمیخت؟» گفت، «دوستی دنیا و جستن آن که قومی باشند که سخن ایشان سخن پیغامبران بود و کردار ایشان کردار جباران. هرکه لااله الاالله بیاموزد و این در وی نبود جای وی در بهشت است.»
درجه اول آن است که به زبان لااله الاالله بگوید و به دل اعتقاد ندارد، و این توحید منافق است. درجه دوم آن که معنی این به دل اعتقاد کند چون عامی، یا به نوعی از دلیل، چون متکلم.
وآن چنان کن که عمر بنده شود ختم بر لااله الاالله
بدان که هر که مسلمان شود، اول واجب بر وی آن است که معنی کلمه لااله الاالله محمد رسول الله را که به زبان گفت، به دل بداند و باور کند، چنان که هیچ شک را به وی راه نبود و چون باور کرد دل وی بر آن قرار گرفت چنان که شک را بدان راه نبود، این کفایت بود در اصل مسلمانی و دانستن به دلیل و برهان فرض عین نیست بر هر مسلمانی، که رسول (ص) عرب را به طلب دلیل و خواندن کلام و جستن و شبهتها جواب آن نفرمود، بلکه تصدیق و باور داشتن کفایت کرد و درجه عموم خلق بیش از این نباشد.
نقلست که گفت: وقتی نذر کردم که بادیه را بگذارم بی‌زاد و راحله چون به بادیه درآمدم جوانی بعد از من همی آمد و مرا بانگ همی کرد که السلام علیک یا شیخ باستادم وجواب بازدادم نگاه کردم جوان ترسا بود گفت: دستوری هست تا با تو صحبت دارم گفتم آن جا که من می‌روم ترا راه نیست درین صحبت چه فایده یا بی گفت: آخر بیابم و تبرکی باشد یک هفته همچنین برفتیم روز هشتم گفت: یا زاهد حنیفی گستاخی کن با خداوند خویش که گرسنه‌ام و چیزی بخواه خواص محمد علیه السلام که مرا در پیش بیگانه خجل نگردانی و از غیب چیزی آوری در حال طبقی دیدم پرنان و ماهی بریان و رطب و کوزه آب پدید آمد هر دو بنشستیم و بکار بردیم چون هفت روز دیگر برفتیم روز هشتم بدو گفتم ای راهب تو هم قدرت خویش بنمای که گرسنه گشتم جوان تکیه بر عصا زد و لب بجنبانید دو خوان پدید آمد پرآراسته بحلوا و ماهی و رطب ودو کوزهٔ آب من متحیر شدم مرا گفت: ای زاهد بخور من از خجالت نمی‌خوردم گفت: بخور تا ترا بشارت دهم گفتم نخورم تا بشارتم ندهی گفت: بشارت نخست آنست که زنار می‌برم پس زنار ببرید و گفت: اشهدان لااله الاالله و اشهد ان محمداً رسول الله دیگر بشارت آنست که گفتم الهی بحق این پیر که او را به نزدیک تو قدری هست ودین وی حق است طعام فرستی تا من در وی خجل نگردم و این نیز به برکت تو بود چون نان بخوردیم و برفتیم تا مکه او همانجا مجاور بنشست تا اجلش نزدیک آمد.
زبیده را به خواب دیدند. گفتند، «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت، «بر من رحمت کرد بدین چهار کلمه که همی گفتم، لااله الاالله افنی بها عمری، لااله الاالله ادخل بها قبری، لااله الاالله اخلوبها وحدی لااله الاالله القی بها ربی». بشر را به خواب دیدند. گفتند که خدای تعال با تو چه کرد؟ گفت، «رحمت کرد». و گفت، «شرم نداشتی از من به آن سخی از من ترسیدی؟» و ابو سلیمان را به خواب دیدند گفتند، «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت، «رحمت کرد و مرا هیچ آن زیان نداشت که اشارت این قوم به من بود، یعنی انگشت نما بودم در میان اهل دین».
بسا سپاها کو یکتنه هزیمت کرد مظفرا ملکا لااله الاالله
بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید.