قیل

معنی کلمه قیل در لغت نامه دهخدا

قیل. [ ق َ] ( ع مص ) نیمروزان خفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || در نیمروز شراب خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آشامیدن در نیمروز. ( از اقرب الموارد ). || برانداختن و نسخ کردن بیع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و به این معنی کم استعمال میشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
قیل. [ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) در نیمروز خوابنده. || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به قَیلَة شود. || شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. ( از اقرب الموارد ). || اسم جمع است مثل شارب و شرب. || مهتر به لغت یمن. ( منتهی الارب ). || پادشاه و گویند شاهی از شاهان حمیر و گویند رئیسی پست تر از شاه کلان و بزرگ. اصل آن قَیِّل بوده است و بدین نام نامیده شده از آنجا که آنچه بخواهد میگوید و تنفیذ میکند جمع آن بر اقوال و اقیال آمده و بر قُیول نیز جمع بسته می شود بنابر ظاهر لفظ اگرچه شنیده نشده است. ( از اقرب الموارد ). ج ، اقیال. ( نشوء اللغة ).مردم یمن پیشوای خود را قیل گویند. ( طبری ). عنوان پادشاهان عرب قبل از اسلام ، چنانکه خسرو ( کسری ) برای شاهنشاهان ایران استعمال میشد. ( فرهنگ فارسی معین ).
قیل. ( ع مص ) گفتار. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). قول. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قول شود. قال و قیل دو مصدرند و گویند دو اسمند از قول و بحسب عوامل اعراب داده می شوند، چنانکه گفته میشود: کثر قال ُ الناس و قیلهم و گویند آن دو در اصل دو فعل ماضی هستند که اسم قرار داده شده و مانند اسم به کار میروند و فتح آخر آنها باقی مانده تا دلالت بر اصل آنها داشته باشد و بر این قول دلالت کند آنچه در این حدیث است : نهی عن قیل َ و قال َ بفتح لام در هر دو. ( از اقرب الموارد ). در تداول فارسی زبانان گفتار. گفتگو. || ( اِ ) جواب قال گوینده. ( منتهی الارب ). جواب. ( از اقرب الموارد ). || قله یا چوب که بر قله زنند. ج ، قیلان. ( منتهی الارب ). رجوع به قله شود.
قیل. ( اِ ) زفت تر که از درخت صنوبر گیرند. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).
قیل. ( اِ ) قیر. ( فرهنگ فارسی معین ).
قیل. [ ق َی ْ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان. ج ، اقوال ، اقیال ،مقاول ، مقاوله. ( منتهی الارب ). رجوع به قَیْل شود.

معنی کلمه قیل در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) گفتار، گفتگو.

معنی کلمه قیل در فرهنگ عمید

گفتگو، گفتار.
* قیل وقال:
۱. گفتگو، مباحثه.
۲. جنجال، سروصدا.

معنی کلمه قیل در فرهنگ فارسی

گفتن، سخن گفتن ، گفتگو، گفتار
۱ - ( مصدر ) گفتن ۲ - ( اسم ) گفتار : فهمهای زیرکان کندست با تو گاه علم گفتهای قایلان سست است بی تو گاه قیل . ای قیل و ای قال تو خوش وی جمله اشکال تو خوش - ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر ترا . توضیح در عربی قول در خیر و شر بکار رود و قال و قیل در شر خاصه .
جمع قائل بمعنی نیم روزان خسبنده چاشتگاه خسبندگان .

معنی کلمه قیل در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قِیلَ: گفته شد
معنی قِیلِهِ: سخن او (قیل مصدر است)
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)

معنی کلمه قیل در ویکی واژه

گفتار، گفتگو.

جملاتی از کاربرد کلمه قیل

الشجر (به عربی: الشجر) یک روستا در سوریه است که در ناحیه مرکزی سقیلبیه واقع شده‌است. الشجر ۹۴۱ نفر جمعیت دارد.
این روستا در دهستان قیلاب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۴۵نفر (۱۴خانوار) بوده‌است.
این روستا در دهستان قیلاب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده‌است.