معنی کلمه قیق در لغت نامه دهخدا
قیق. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ قیقة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قیقه شود. || ج ِ قیقاءة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قیقاءة شود.
قیق. ( ع ص ) گول شتاب کار. || ( اِ ) کوه گرداگرد زمین و محیط دنیا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || پرنده ای است که آن را بوزریق نامند. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد نیک دراز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرد بلند ناهنجار و نیک دراز. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قوق و قواق شود.