قیدی

معنی کلمه قیدی در لغت نامه دهخدا

قیدی. [ ق َ ] ( اِخ ) شاعر فاضلی بوده ، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته ، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام ، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است. این چند بیت از اوست :
ز بیم دشمنیم ای رقیب فارغ باش
که مهر او به دلم جای کین کس نگذاشت.
ای قدم ننهاده هرگز از دل تنگم برون
حیرتی دارم که چون در هر دلی جا کرده ای.
جز عهد دل آزاری عشاق که بستی
یک عهد نبستی که همان دم نشکستی.
( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 298 ).و در مجمع الخواص آمده : قیدی شیرازی خودپسند و آلفته غریبی است و علاوه بر اشعار مذکور این اشعار از اوآرد:
متاع شکوه بسیار است عاشق را همان بهتر
که جز درروز بازار قیامت بار نگشاید.
کدام مرهم لطف از تو بر دل است مرا
که جانگدازتر از داغهای حسرت نیست.
سبب خنده آن لب شده تا گریه من
قطره اشک بصد خون جگر می طلبم.
رجوع به مجمع الخواص ص 282 شود.

معنی کلمه قیدی در فرهنگ فارسی

شاعر فاضلی بوده در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام آن شاه والا تبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا بوطن عود نموده است .

معنی کلمه قیدی در فرهنگستان زبان و ادب

{adverbial} [زبان شناسی] دارای ویژگی قید

جملاتی از کاربرد کلمه قیدی

آزاده‌ایم از همه قیدی اسیریا زان دم که دل به دست غم عشق داده‌ایم
به هم نشسته گروهی مقدسان دیدم ز قید صورت و بی قیدی هیولی دور
گرچه در قید سیاهیم و سفید از تو بی قیدیی داریم امید
قیدی‌ست قیدِ عشق که ذوقش کسی که یافت هرگز طلب نکرد دل باز رسته‌ای
چو استر سزاوار پالان و قیدی اگر از پی استر و زین حزینی
وارسته ایم از همه قیدی ز فیض عشق چشم از نگاه و دل ز تماشا گذشته است
از تو این قیدی که من دارم، خلاصی مشکلست کز خم زلف تو زنجیریست بر هر موی من
المنة الله که گرفتار کمندی گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی
اقبل و ادبر خطاب تست خاص گاه در قیدی و گاهی در خلاص
محبوب: حق تعالی را گویند وقتی که مستغنی از دوستی دانند او را مطلقاً بی‌قیدی.