قوهی

معنی کلمه قوهی در لغت نامه دهخدا

قوهی. [ ] ( ص نسبی ) منسوب است به قوهستان و آن شهری است نزدیک کرمان. ( منتهی الارب ). || نسبت است به قوهستان معرب کوهستان. ( المعرب جوالیقی ص 264 ). || ثوب قوهی ؛ جامه ای است که در قهستان کرمان بافند یا هر جامه که به جامه قوهی ماند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نوعی از جامه های سپید. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه قوهی در فرهنگ معین

(ص نسب . ) = قهستان . قوهستان . کوهستان : ۱ - منسوب به قهستان . ۲ - نوعی از قماش و جامه که به احتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهراً باید از کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار (تابدار ) نامند.

معنی کلمه قوهی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به قهستان ۲ - نوعی از قماش و جامه که باحتمال قوی از پنبه ساخته می شده و ظاهرا بایداز کرباس لطیف مشبک باشد که هنوز هم در حدود طبس می بافند و آن را تودار ( تابدار ) نامند . و مردم دهشک از توابع طبس در ساخت این قسم تخصص دارند دلیل این مطلب آنست که اصطخری می گوید از قهستان کرباس صادر می شود .

جملاتی از کاربرد کلمه قوهی

باکالیجار کوهی یا باکالنجار قوهی وزیر، سپهسالار، نایب‌السلطنه و حاکم دورهٔ زیاریان در قرن پنجم هجری بود.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ ادیب بوبکر قوهی بابوبکر فورک در مناظره بودند، کی خلوة مه یا خلطت؟ یکی گفت ازیشان:
پس از مرگ منوچهر در سال ۴۲۱ هجری پسرش، شرف‌المعالی انوشیروان، به حکومت موروثی دست یافت و محمود غزنوی حکومتش را تثبیت کرد و برای این کمک پانصد هزار دینار باج طلب نمود. بیشتر این دورهٔ زمانی حکومت انوشیروان مقارن با سلطنت مسعود غزنوی است، که تازه جایگزین محمود شده‌بود. در قلمرو انوشیروان به نام مسعود سکه ضرب می‌شد و خطبه می‌خواندند. آن گونه که بیهقی در کتابش آورده، در این زمان باکالیجار همهٔ کارها را انجام می‌داد و انوشیروان که در سنین نوجوانی بود، قدرتی نداشت. ابن اثیر نیز می‌گوید «ابوکالیجار بن ویهان القوهی» فرماندهٔ سپاهیان انوشیروان و ناپدری او بود.