قوه
معنی کلمه قوه در فرهنگ عمید
۲. استعداد.
۳. (برق ) باتری.
۴. (ریاضی ) توان.
* قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک کننده، فهم و شعور.
* قوۀ غاذیه: (طب قدیم ) قوه ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.
* قوۀ قضائیه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است.
* قوۀ مجریه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت.
* قوۀ مقننه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس.
معنی کلمه قوه در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۳ - ۱ قوت جمع : قوی . ۴ - نیروی الکتریکی که برای چراغهای الکتریکی کوچک به کار رود ۵ - مجموعه سپاهیان جمع : قوی : روس در قزوین چه وارد کرده است ? یا چه میزان قوه بیرون برده است ? ( بهار ۶ ) ۲۲۲ : ۲ - توان ۷ - مجموع عوامل اداره کننده یک کشور را در زمان پهلوی به سه قوه تقسیم می کردند . یا قوه قضائیه . یا حکمیه عبارتست از تمییز حقوق . و این قوه مخصوص به محاکم شرعیه در شرعیات و محاکم عدلیه در عرفیات ( متمم قانون اساسی ) یا قوه مجریه . یا قوه اجرائیه که مخصوص شاه بود یعنی قوانین و احکام به توسط وزرائ و مامورین دولت به نام شاه اجرا می شد . بترتیبی که قانون معین می کرد ( متمم قانون اساسی ) یا قوه مقننه . مخصوص به وضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی می شود از شاه و مجلس شواری ملی و سنا و هر یک از این سه منشائ حق انشائ قانون را داشتند . ولی استقرار آن موقوف بود به عدم مخالفت یا موازین شرعیه و تصویب مجلسین و امضائ شاه لکن وضع و تصویب قوانین راجعه بدخل و خرج مملکت از مختصات مجلس شواری ملی بود . شرح و نفسیر قوانین هم از وظایف مختصه مجلس شورای ملی می شد ( متمم قانون اساسی ) .
معنی کلمه قوه در دانشنامه عمومی
معنی کلمه قوه در دانشنامه آزاد فارسی
(در لغت به معنی نیرو) در اصطلاح منطق و فلسفه در سه معنا به کار می رود: ۱. در برابر فعل، استعداد و آمادگی است برای به دست آوردن حالت یا صورتی، چنان که نطفه استعداد کودک شدن دارد، بنابراین نطفه، بالفعل، نطفه است و بالقوه، کودک؛ ۲. در برابر ضعف، به معنی توانایی و شدت و نیرو ۳. مبدأ حرکت و تغییر، مثل قوّۀ جاذبه و مولّده در نبات و حیوان و قوۀ فهم و تفکر در انسان که به مدد آن مجهولات را کسب می کند.
معنی کلمه قوه در دانشنامه اسلامی
معنی عَرَفْتَهُم: آنان را شناختی (کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از عل...
معنی عَرَفُواْ: شناختند(کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از علم قبلی)
معنی أَنکَاثاً: از هم باز شده ها (کلمه نکث به معنای نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن و هر چیزی که بعد از تابیده شدن و یا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث میگویند ، چه طناب باشد و چه رشته ...
معنی نَقَضَتْ: وا تابید - باز کرد (نقض که مقابل واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن ، پس نقض چیزی که ابرام شده مانند حل و گشودن چیزی است که گره خورده است ، و کلمه نکث نیز به معنای نقض است ،و هر چیزی که بعد از تابیده...
ریشه کلمه:
قوی (۴۲ بار)
نیرومندی. نیرو «قَوِیَ یَقْوَی قُوَّةً: ضدّ ضَعُفَ» . گفتند: ما نیرومندیم. . آنچه دادهایم محکم بگیرید و آن کنایه از اعتنا و عمل است، عیاشی از اسحق بن عمار نقل کرده از امام صادق «علیه السلام» پرسیدم از «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» آیا قوه ابدان مراد است یا قوه قلوب؟ فرمود: هر دو «اَقُوَّةٌ فِی الْاَبْدانِ اَمْ فِی الْقُلُوبِ؟ قالَ: فیهِما جَمیعاً». جمع قوه در قرآن قوی آمده مثل . مراد از آن جبرئیل است در اقرب گفته: رجل شدید القوی مردی است که ترکیب خلقتش محکم باشد در مجمع فرموده قوی در نفس و خلقت یعنی فرشته پر قدرت به او تعلیم داده و شاید «قوی» اشاره به جهات تصرف جبرئیل باشد. *** قوی: نیرومند و آن از اسماء حسنی است . آن در غیر خدا نیز به کار رفته است .
معنی کلمه قوه در ویکی واژه
آمادگی ذهنی، استعداد.
هر کدام از تواناییهای ذهنی یا جسمی انسان.
از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی: قوة مقننه، قضاییه و مجریه.
جملاتی از کاربرد کلمه قوه
همه دیوان صفت قوهٔ خود جمع کنند
صبح ست خوش بود قدحی بر شراب زد یاقوت باده بر قوه آفتاب زد
گفتم ایدوست شدم عاشق آن روی چو ماه گفت لاحول و لا قوه الا بالله
ای بسا اندیشهای کز قوه میناید به فعل عالم افکار را تسخیر کردن مشکل است
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
بجز یک قوه بیچون که هست آن اصل کاف و نون مجو چیزی ز سی و دو که اصل کن فکانستی
و یا کدام جهان کرده است تربیتت که در تو قوه حمل جهان عزوعلاست
بود از بهر خاص الخاص در کیش برون رفتن ز حول و قوه خویش
نقطه اول که قوه خواند ابنمریمش صوت و نطق و حرف و قوت همچنان ما بودهایم