قوال. [ ق َوْ وا ] ( ع ص ) فعال است برای مبالغه. ( از اقرب الموارد ). مردنیکوگفتار یا مرد بسیارگوی. ( منتهی الارب ). زبان آور.( ناظم الاطباء ). خوش صحبت : امام فعال خیر لکم من امام قوال ( عثمان ). ج ، قوالون. || مغنی. ( از اقرب الموارد ). خواننده. آوازه خوان. مطرب. سرودگوی. ( آنندراج ). سرودخوان. ( از اقرب الموارد ) : دانا به سخن های خوش و خوب شود شاد نادان به سرود و غزل و مطرب و قوال.ناصرخسرو. || در مجالس سماع صوفیان ، خواننده ای بوده است که ابیات سوزناک یا رباعیات و غزلیات عاشقانه را به آواز میخواند و صوفیان به آهنگ او به سماع برمیخاستند و در این زمان در مجالس حال و ذوق صوفیان ابیاتی چند از مثنوی میخوانند. ( فرهنگ فارسی معین از اسرارنامه ). - ابن قوال ؛ مرد فصیح نیکوگفتار. ( ناظم الاطباء ). - حمام قوال ؛ کوکو. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) آهنگی است از موسیقی. رجوع به آهنگ شود.
معنی کلمه قوال در فرهنگ معین
(قَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیارگو، خوش - صحبت . ۲ - آواز خوان ، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند.
معنی کلمه قوال در فرهنگ عمید
کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند، آوازه خوان، نغمه گر.
معنی کلمه قوال در فرهنگ فارسی
بسیارگوی، خوش صحبت، زبان آور، آوازه خوان، نغمه گر، کسی که درمحافل به آوازخوش اشعاربخواند
معنی کلمه قوال در ویکی واژه
بسیارگو، خوش - صحبت. آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند.
جملاتی از کاربرد کلمه قوال
زهر گونه اقوال و اعمال تو که هستند ناظر به احوال تو
ز شرعش عقل ها عاجز ولایت ها از او معجز همه اقوال او رعنا همه افعال او زیبا
نه پیر مجتهد اقوال کفّار بخواند تا نویسد رد آن زار
سرود عیش ز گفتار من کند مطرب ره سماع ز اشعار من زند قوال
همواره همی باش سبک طبع و خوش ایام با مطرب و قوال سبکدست و خوش آوا
پس، دست زنان خروس قوال آهنگ بلند کرد، بر زیر
قوله تعالی: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایة اقوال مفسران درین آیت مختلف است. قومی گفتند: این خلق آدم است و تصویر وی، یعنی: خلقنا اباکم و صوّرنا اباکم، یعنی آدم (ع)، بحکم آنکه فرزندان همه از اجزاء اواند، و منفصل ازو.
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومی پدید آمدهاند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکی ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وی نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنی است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وی بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وی است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنی علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدری خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبری بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
و گفت: اصول مذهب ما سه چیز است: اقتدا به رسول در اخلاق و اقوال و افعال و خوردن حلال و اخلاص در جمله اعمال.
راستی گل می کند چون سرو از رفتار تو هیچ کس را نیست بر اقوال و افعالت خلاف