قنوع

معنی کلمه قنوع در لغت نامه دهخدا

قنوع. [ ق َ ] ( ع ص )خورسند بسندکار به بهره خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) نشیب و پست-ی. || بلند و بلندی. از اضداد است. ( منتهی الارب ).
قنوع. [ ق ُ ] ( ع مص ) مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن. || از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن. || به بلندی برآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بلند شدن پستان گوسفند و نبودن تصوب در آن. ( منتهی الارب ). || سؤال و تذلل کردن. ( از اقرب الموارد ). || خواستن و خوارمندی و نیاز نمودن در سؤال. || خورسند بودن بدانچه قسمت باشد. و این ازلغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه قنوع در فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (ص . ) قانع .

معنی کلمه قنوع در فرهنگ عمید

= قانع
۱. خواستن و سؤال کردن.
۲. راضی بودن به قسمت خود.

معنی کلمه قنوع در فرهنگ فارسی

( صفت ) قانع .
مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن . یا به بلندی بر آمدن .

معنی کلمه قنوع در ویکی واژه

قان

جملاتی از کاربرد کلمه قنوع

زهی ملک سیری‌ کز کمال قوت نفس چو سالکان مجرد گرفته پیشه قنوع
گر به قرب ما قنوعی در محبت شو حریص ور به وصل ما عجولی در بلا شو بردبار
راحت و امن و عافیت گر طلبی درین جهان زهد و قنوع پیشه کن مملکت رضا طلب
به خاکپای عزیزت هنر چنان خوار است که مال درکف فیاض و زر به چشم قنوع
لمال المرء یصلحه فیغنی مغافره اعف من القنوع‌
و‌گر به چشم تو خوارم چو سیم و زر مگذار که خوارتر شوم از کثرت سؤال قنوع
از حریصی کم دران روی قنوع وز تکبر کم دران چهرهٔ خشوع
ز هر عطیه به جز وصل پادشاه قنوع بهر بلیه به جز هجر شهریار صبور