معنی کلمه قنوع در لغت نامه دهخدا
قنوع. [ ق ُ ] ( ع مص ) مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن. || از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن. || به بلندی برآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بلند شدن پستان گوسفند و نبودن تصوب در آن. ( منتهی الارب ). || سؤال و تذلل کردن. ( از اقرب الموارد ). || خواستن و خوارمندی و نیاز نمودن در سؤال. || خورسند بودن بدانچه قسمت باشد. و این ازلغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).