قن

معنی کلمه قن در لغت نامه دهخدا

قن. [ ق ِن ن ] ( ع ص ، اِ ) بنده ای که خرید و فروش آن روا نباشد. ( از تعریفات ). بنده ای که از پدر و مادر بنده زاده باشد. || خانه زاد. واحد و تثنیة و جمع و مذکر ومؤنث در آن یک است و گویند به اَقنان و اَقِنَّه جمع بسته میشود یا «قِن »، خالص در عبودیت و بَیّن القنونة یا آنکه نزد تو متولد شد و نتواند خود را از تووارهاند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قن. [ ق َن ن ] ( ع مص ) طلب کردن اخبار برفتن در پی آن. || به نگاه جستن گم شده را. || به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قن. [ ق ُن ن ] ( ع اِ ) کوه خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || آستین. ( منتهی الارب ). آستین پیراهن. ( اقرب الموارد ) ( دهار ).
قن. [ ق ُن ن ] ( اِخ ) بزعم سمعانی نام دهی است و گروهی از محدثان بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).
قن. [ ق ِن ن ] ( اِخ ) دهی است در دیار فزاره. ابومحمد اعرابی این کلمه را به ضم قاف روایت کند. ( از معجم البلدان ).

معنی کلمه قن در فرهنگ فارسی

دهی است در دیار فزاره . ابو محمد اعرابی این کلمه را بضم قاف روایت کند .

جملاتی از کاربرد کلمه قن

ذوق خنده دیده‌ای ای خیره‌خند ذوق گریه بین که هست آن کان قند
از خویش برون آی که پیراهن بادام از پوست چو زد خیمه برون، پرده قندست
در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش دیده مور درین بادیه تنگ شکرست
می شود خاک شکرزار تو بی دیده شور گر تو چون مور به اکسیر قناعت سازی
حسن و عشقند از دو سو در کار جرم چشم من و لب او چیست
کارگیتی ازوست جمله به سامان پایهٔ دین از اوست محکم و متقن
چون نماند ذره‌ای اخگر پدید ققنسی آید ز خاکستر پدید
تنگ شکر را گشودی از لبت بر سر هر حرف، قندی بسته ای
با چنین همتی قناعت نیز دارم از هرچه دادم افزونتر