معنی کلمه قمر در لغت نامه دهخدا
قمر. [ ق َ م َ ] ( ع مص ) برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || محترق شدن کتان از ماه. ( از اقرب الموارد ). || خیره شدن چشم از دیدن برف. ( تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن چشم از برف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شدت یافتن سفیدی چیزی. ( اقرب الموارد ). || بیخواب شدن در شب ماه. || سیراب شدن شتران. || بسیار شدن گیاه و آب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
قمر. [ ق َ م َ ] ( ع اِ ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ماهتاب. ( مهذب الاسماء ). ج ، اقمار. ( اقرب الموارد ). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. ( صبح الاعشی ج 2 ص 149 ). قمر هر سیاره خرد که به گرد سیاره دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. ( یادداشت مؤلف ). ج ، اقمار. خانه قمر، سرطان است :
دو رخسار زیباش [ فرنگیس ] همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.فردوسی.فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی.نظامی.شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.سعدی.ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم.سعدی.تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.سعدی.- قمرالشتاء ؛ برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء؛ چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. ( از اقرب الموارد ).
- قمرالمقنع ؛ ماه نخشب. ( منتهی الارب ).
|| در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. ( مفاتیح ). نقره. ( غیاث اللغات ).
قمر. [ ق َ ] ( اِ ) پرده قمر آهنگی است در موسیقی. رجوع به قمری و آهنگ در همین لغت نامه شود.
قمر. [ ق َم َ ] ( اِخ ) سوره پنجاه وچهارمین از قرآن ، مکی است وپنجاه و پنج آیت است ، پس از نجم و پیش از الرحمن.