قماش. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قَمش. ( اقرب الموارد ). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کالای خانه. ( مهذب الاسماء ). کالا. ( تفلیسی ). خرده خانه. ( مهذب الاسماء ). - قماش البیت ؛ متاع بیت. ( اقرب الموارد ). || رخت خانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ردی و هیچکاره از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || مردم فرومایه ناکس. ( منتهی الارب )( آنندراج ). ما علی وجه الارض من فتات الاشیاء حتی یقال لرذالة الناس قماش. ( اقرب الموارد ). ج ، اَقمِشَه. ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). || جوهر و صفت. ( غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح و مؤید و لطایف ). قماش. [ ق َم ْ ما ]( ع ص ) کسی که امتعه را می خرد. ( از اقرب الموارد ).
معنی کلمه قماش در فرهنگ معین
(قُ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - خرده ریز از هر چیزی . ۲ - رخت ، کالا، اسباب خانه . ۳ - در فارسی ، پارچه ، پارچة نخی .
معنی کلمه قماش در فرهنگ عمید
۱. پارچۀ نخی. ۲. [مجاز] نوع، جنس. ۳. [قدیمی] رخت، متاع، و اسباب خانه. ۴. [قدیمی] خرده ریزه هایی که از روی زمین جمع می کنند.
معنی کلمه قماش در فرهنگ فارسی
خرده ریزه چیزی، خرده ریزه هایی که اززمین جمع کنند، رخت ومتاع واسباب خانه، درفارسی به معنی پارچه نخی ۱ - اسباب و امتعه خانه اثاثه رخت ۲ - اسباب و اثاثه ( مطلقا ) : قطاع الطریق اسبان و قماش برده بودند ۳ - پارچه ۴ - خرده ریزهایی که از روی زین برچینند جمع : اقمشه قماشات ۵ - ناچیز فرومایه : که حکیمان جهانند درختان خدای اگر این همه خار و خسانند و قماش .
معنی کلمه قماش در ویکی واژه
خرده ریز از هر چیزی. رخت، کالا، اسباب خانه. در فارسی، پارچه، پارچة نخی.
جملاتی از کاربرد کلمه قماش
بنهایت نرسانید بدایات قماش گرچه گز درره او پیک قدم فرسا بود
به یک جرعه ای، ساقیا، جمله زهدم کزین بیشتر می نیرزد قماشم
دو عالم گفتی ارزد ژنده فقر چنین ارزان منه نرخ قماشم
در خوش قماشی از بر رو دست برده ام باریک شو مشاهده کن تار و پود را
که هر کاسد قماشی نیست لایق لیوسف ماله فی الکون ثانی
قُرقَماز یا قرقماش، پس فخرالدین اول بود و پس از او به حکومت رسید. حکومت وی از ۱۵۴۴ تا ۱۵۸۵ میلادی دوام داشت. در اواخر دوران حکومت او یک کاروان حامل خراجهای دولت عثمانی مورد چپاول قرار گرفت؛ دولت عثمانی که تصور میکرد حاکم محلی در این کار همدست بوده به منطقهٔ جبل لبنان یورش برد و قرقماز هم خود را در صخرهای در جزین محبوس کرد تا دست عثمانی به وی نرسد و نهایتاً در همانجا درگذشت.
دیده یعقوب می باید قماش حسن را بوی پیراهن به هر چشمی کجا نور آورد؟
آتش سودای او گرد دکانم گرفت جمله قماشی که بود مایه و سودم بسوخت
نسیم شام نباید به خوش قماشی صبح چه سود ازین که زخط خوش نگاه خواهی شد
یاری که ز ملک آشنائی است داند که قماش ما کجائی است
ای چشم بیا دامن خود در خون کش وی روح برو قماش بر گردون کش